چروک
[چَ] (ترکی، اِ) چُرَک. مطلق نانرا گویند، خواه نان گندم باشد و خواه نان جو و ارزن و برنج و بلوط و مانند آن. (برهان)(1). نانرا گویند از هر چه پخته باشند چه گندم چه جو، چه ارزن، چه بلوط. (انجمن آرا) (آنندراج). در بعضی از فرهنگ ها نوشته اند که نان باشد. (جهانگیری). مطلق نان. (سروری). نان خواه از گندم باشد و یا جو و ارزن و برنج و بلوط و جز آن. (ناظم الاطباء). نان. (فرهنگ نظام). || نانی را نیز گفته اند که در ته انبان گذارند به جهت توشهء راه. (ناظم الاطباء). || بعضی گویند، نانی است که آنرا بجهت اشکنه تریت کنند و ریزه ریزه سازند. (برهان).(2) در بعضی فرهنگها چنان مرقوم است که نانی است که طباخان او را ترتیب کنند که مانند اشکنه و فرود کله پاچه بگذارند و در تنور نهند تا نیک پخته شود. (جهانگیری). نانی که تریت کنند و زیر کله و پاچه بگذارند. (سروری). نان ریزه ریزه کرده ای که اشکنه از آن ترتیب دهند. (ناظم الاطباء).
(1) - ترکی چرگ، چرک [ چُ رَ ] (در ترکی عثمانی: اتمک) بمعنی نان است، از چورگاماک Corgemek جغتایی بمعنی در مقابل آتش قرار دادن. در ترکی غربی «چورک» هر چیز که بر آتش نهند. «تورک لغتی حسین کاظم قدری: در ماده: چورک، چور گاماک». (حاشیهء برهان قاطع چ معین).
(2) - به این معنی به سکون ثانی هم آمده است که بر وزن نغزک باشد. (برهان).
(1) - ترکی چرگ، چرک [ چُ رَ ] (در ترکی عثمانی: اتمک) بمعنی نان است، از چورگاماک Corgemek جغتایی بمعنی در مقابل آتش قرار دادن. در ترکی غربی «چورک» هر چیز که بر آتش نهند. «تورک لغتی حسین کاظم قدری: در ماده: چورک، چور گاماک». (حاشیهء برهان قاطع چ معین).
(2) - به این معنی به سکون ثانی هم آمده است که بر وزن نغزک باشد. (برهان).