چراخور
[چَ خوَرْ / خُرْ] (اِ مرکب) چراگاه بود. (فرهنگ اسدی). بمعنی چراخوار باشد که چراگاه است. (برهان). چراخوار. (انجمن آرا) (آنندراج). چراگاه حیوانات. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام). چراگاه و چراخوار. (ناظم الاطباء). و آنرا چرامین و چرام نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). مرتع. چراجا. چرازار : شاپور شهرهای بسیار بنا کرد، یکی به پارس نام آن شادشاپور و باهواز شهری از آن آبادتر نیست، و تابستان و زمستان سبز بود و گویند چراخور بود، چون شاپور آنجا رسید و سبزی و گیاه فراوان دید فرودآمد. (ترجمهء تاریخ طبری بلعمی).
چنو برکشد نعره اندر چراخور
مغنی بسوزد کتاب اغانی.
(از فرهنگ اسدی).
ما را ولایتی و بیابانی و چراخوری فرمود تا آنجا ساکن باشیم و روی بخدمت آریم. (تاریخ بیهقی). اگر رحمت و عاطفت پادشاهانه ایشان را دریابد و چراخوری و ولایتی بایشان ارزانی داشته آید. (تاریخ بیهقی).
ازین بزیچهء بسته دهن چرا ترسی
که هرگزش نه چراخور بد و نه آبشخور(1).
مسعودسعد.
بصحن مرغزار نعمت تو
امل را خوابگاه است و چراخور.
مسعودسعد.
شتربه(2) را... انتعاشی حاصل آمد و در طلب چراخوری می پوئید. (کلیله و دمنه). وحوش بسیار بسبب چراخور و آب در خصب نعمت بودند. (کلیله و دمنه). شتر بازرگان بطلب چراخور در بیشه آمد. (کلیله و دمنه). || (نف مرکب) حیوان چرنده. (ناظم الاطباء). علف خور. حیوانی که در چراگاه میچرد. رجوع به چراخوار شود.
(1) - ن ل: که هرگزش نه چرا گه بد...
(2) - اصح: شنزبه.
چنو برکشد نعره اندر چراخور
مغنی بسوزد کتاب اغانی.
(از فرهنگ اسدی).
ما را ولایتی و بیابانی و چراخوری فرمود تا آنجا ساکن باشیم و روی بخدمت آریم. (تاریخ بیهقی). اگر رحمت و عاطفت پادشاهانه ایشان را دریابد و چراخوری و ولایتی بایشان ارزانی داشته آید. (تاریخ بیهقی).
ازین بزیچهء بسته دهن چرا ترسی
که هرگزش نه چراخور بد و نه آبشخور(1).
مسعودسعد.
بصحن مرغزار نعمت تو
امل را خوابگاه است و چراخور.
مسعودسعد.
شتربه(2) را... انتعاشی حاصل آمد و در طلب چراخوری می پوئید. (کلیله و دمنه). وحوش بسیار بسبب چراخور و آب در خصب نعمت بودند. (کلیله و دمنه). شتر بازرگان بطلب چراخور در بیشه آمد. (کلیله و دمنه). || (نف مرکب) حیوان چرنده. (ناظم الاطباء). علف خور. حیوانی که در چراگاه میچرد. رجوع به چراخوار شود.
(1) - ن ل: که هرگزش نه چرا گه بد...
(2) - اصح: شنزبه.