چرا
[چَ] (اِمص) بمعنی چریدن باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث). رعی و رعیه. (ناظم الاطباء). چریدن حیوان که خوردن علف زمین است. (فرهنگ نظام). چرا کردن. عمل چریدن :
چو برگرددت روز یار توام
بگاه چرا مرغزار توام.فردوسی.
چرا ناید آهوی سیمین من
که بر چشم کردمش جای چرا؟غضایری.
هر زردگلی بکف چراغی دارد
هر آهوکی چرا به راغی دارد.منوچهری.
چون و چرا مجوی و زبون چرا مباش
زیرا که خود ستور زبون چرا شده است.
ناصرخسرو.
بررس ز چرا و چون چرائی
شادان بچرا چو گاو لاغر.ناصرخسرو.
تو غرق چشمهء سیماب و قیر پنداری
که گرد چشمهء حیوان و کوثری به چرا.
خاقانی.
نفس خرگوشت بصحرا در چَرا
تو بقعر این چَهِ چون و چِرا.مولوی.
|| (اِ) چراگاه. (آنندراج) (غیاث). جای چریدن. مرتع :
لگام از سر رخش برداشت خوار
چرا دید بگذاشت در مرغزار.فردوسی.
باندوه چرااند و شب و روز رمانند
از صحبت من زآنکه ستوران چرااند.
ناصرخسرو.
ابلهی دید اشتری به چرا
گفت نقشت همه کژ است چرا؟سنائی.
|| علف و گیاهی که ستور آن را چرند. (ناظم الاطباء). آنچه چارپایان در چراگاه خورند. خوراک حیوانات. آنچه آنرا چرند :
گیا گر خورد جانور باک نیست
چرا جانور جانور را چراست؟ناصرخسرو.
تن چرای گور خواهد شد به تن تا کی چری
جانت عریانست و تو بر گرد تن کرباس تن.
ناصرخسرو.
داناش گفت معدن چون و چِراست این
نادانش گفت نیست که این معدن چَراست.
ناصرخسرو.
برون ران ازین شهر و ده رخش همت
که آنجاش آب و چرائی نیابی.خاقانی.
قوت عقل کاملان حکمت بود
جسم حیوانی نجوید جز چرا.مولوی.
چو برگرددت روز یار توام
بگاه چرا مرغزار توام.فردوسی.
چرا ناید آهوی سیمین من
که بر چشم کردمش جای چرا؟غضایری.
هر زردگلی بکف چراغی دارد
هر آهوکی چرا به راغی دارد.منوچهری.
چون و چرا مجوی و زبون چرا مباش
زیرا که خود ستور زبون چرا شده است.
ناصرخسرو.
بررس ز چرا و چون چرائی
شادان بچرا چو گاو لاغر.ناصرخسرو.
تو غرق چشمهء سیماب و قیر پنداری
که گرد چشمهء حیوان و کوثری به چرا.
خاقانی.
نفس خرگوشت بصحرا در چَرا
تو بقعر این چَهِ چون و چِرا.مولوی.
|| (اِ) چراگاه. (آنندراج) (غیاث). جای چریدن. مرتع :
لگام از سر رخش برداشت خوار
چرا دید بگذاشت در مرغزار.فردوسی.
باندوه چرااند و شب و روز رمانند
از صحبت من زآنکه ستوران چرااند.
ناصرخسرو.
ابلهی دید اشتری به چرا
گفت نقشت همه کژ است چرا؟سنائی.
|| علف و گیاهی که ستور آن را چرند. (ناظم الاطباء). آنچه چارپایان در چراگاه خورند. خوراک حیوانات. آنچه آنرا چرند :
گیا گر خورد جانور باک نیست
چرا جانور جانور را چراست؟ناصرخسرو.
تن چرای گور خواهد شد به تن تا کی چری
جانت عریانست و تو بر گرد تن کرباس تن.
ناصرخسرو.
داناش گفت معدن چون و چِراست این
نادانش گفت نیست که این معدن چَراست.
ناصرخسرو.
برون ران ازین شهر و ده رخش همت
که آنجاش آب و چرائی نیابی.خاقانی.
قوت عقل کاملان حکمت بود
جسم حیوانی نجوید جز چرا.مولوی.