چاله
[لَ / لِ] (اِ) چال. چالو. بمعنی چالو باشد که گودال است. (برهان) (آنندراج). چال کوچک. فرورفتگی و گودی. (ناظم الاطباء). چاه کوچک. چاهک. حفره. مغاک. کریش. کریشک. گو.
- امثال:در اصطلاح عامه گویند: از چاله درآمد و بچاه افتاد؛ در مورد کسی که از بدی رهایی یافت و به بدتری دچار شد.
پیش رو خاله پشت سر چاله؛ دربارهء کسی که پیش رو دم از دوستی میزند و پشت سر خصومت و دشمنی میکند.
پای خر یکبار بچاله میرود؛ در مورد آنکه شخص چون از کاری زیان بیند و صدمت و خسارت برد نباید که بار دیگر به همان کار اقدام کند و دوباره خود را در زحمت و مرارت افکند.
|| ظاهراً موقع برداشت حاصل را نیز گویند. خرمنگاه. وقت برداشت خرمن :
بزرگوارا دانی که بنده را هر سال
بُده ست بر کرم تو مبرتی موسوم
ز چاله(1) پنج مه اندر گذشت و جرم من است
که قصه رفع نکردم چو کهتران خذوم.
سوزنی.
(1) - ظاهراً «حاله» است به معنی سررسید و موقع پرداخت وجهی و احتمالاً معنی اخیر را از غلط خوانی کلمه در شعر سوزنی ساخته اند.
- امثال:در اصطلاح عامه گویند: از چاله درآمد و بچاه افتاد؛ در مورد کسی که از بدی رهایی یافت و به بدتری دچار شد.
پیش رو خاله پشت سر چاله؛ دربارهء کسی که پیش رو دم از دوستی میزند و پشت سر خصومت و دشمنی میکند.
پای خر یکبار بچاله میرود؛ در مورد آنکه شخص چون از کاری زیان بیند و صدمت و خسارت برد نباید که بار دیگر به همان کار اقدام کند و دوباره خود را در زحمت و مرارت افکند.
|| ظاهراً موقع برداشت حاصل را نیز گویند. خرمنگاه. وقت برداشت خرمن :
بزرگوارا دانی که بنده را هر سال
بُده ست بر کرم تو مبرتی موسوم
ز چاله(1) پنج مه اندر گذشت و جرم من است
که قصه رفع نکردم چو کهتران خذوم.
سوزنی.
(1) - ظاهراً «حاله» است به معنی سررسید و موقع پرداخت وجهی و احتمالاً معنی اخیر را از غلط خوانی کلمه در شعر سوزنی ساخته اند.