چاره جویی
[رَ / رِ] (حامص مرکب)تدبیر. صلاح اندیشی :
سکندر جهاندیدگان را بخواند
در این چاره جویی بسی قصه راند.نظامی.
|| حیله گری. فسونگری. فریبکاری :
فسونگر در حدیث چاره جویی
فسونی به ندید از راستگویی.نظامی.
سکندر جهاندیدگان را بخواند
در این چاره جویی بسی قصه راند.نظامی.
|| حیله گری. فسونگری. فریبکاری :
فسونگر در حدیث چاره جویی
فسونی به ندید از راستگویی.نظامی.