چارق
[رُ] (ترکی، اِ) چارغ. نوعی از پاافزار. (آنندراج). نوعی از کفش صحرائیان. (غیاث). چاروق. پوزار. پای افزار. پاپوش. چاموش. شم. پالیک. قسمی کفش. نوعی پاپوش. کفش درشت روستائیان. کفش های روستائیان از انبان کرده. نوعی کفش که از انبان کنند. پای افزار از پوست انبان که آن را با ریسمانهای کلفت به پای بندند و فقرای روستا و ساربانان پوشند. کفش ترکان و آن پوست ناپیراسته باشد که با قاتمه (طناب باریک پشمین) به پای بندند. پاپوش که زیر آن پوست و روی آن ریسمان است. پاپوش دهاتی :
ای ایاز آن مهرها بر چارقی
چیست آخر همچو بربت عاشقی.مولوی.
همچو مجنون بر رخ لیلی خویش
کرده ای تو چارقی را دین و کیش.مولوی.
بنگریدند از یسار و از یمین
چارقی بدریده بود و پوستین.مولوی.
باز گفتند این مکان بی نوش نیست
چارق اینجا جزپی روپوش نیست.مولوی.
پوستین و چارق آمد از نیاز
در طریق عشق محراب ایاز.مولوی.
میرود هر روز در حجرهء برین
تا ببیند چارقی با پوستین.مولوی.
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم زنم شانه سرت.مولوی.
چارقت دوزم شپشهایت کشم
شیر پیشت آورم ای محتشم.مولوی.
- امثال: یک پا گیوه یک پا چارق؛ کنایه است از فقری تمام.
کرد را به مسجد راه دهند با چارقش آید؛ کنایه است از جهل و آداب ندانی.
ای ایاز آن مهرها بر چارقی
چیست آخر همچو بربت عاشقی.مولوی.
همچو مجنون بر رخ لیلی خویش
کرده ای تو چارقی را دین و کیش.مولوی.
بنگریدند از یسار و از یمین
چارقی بدریده بود و پوستین.مولوی.
باز گفتند این مکان بی نوش نیست
چارق اینجا جزپی روپوش نیست.مولوی.
پوستین و چارق آمد از نیاز
در طریق عشق محراب ایاز.مولوی.
میرود هر روز در حجرهء برین
تا ببیند چارقی با پوستین.مولوی.
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم زنم شانه سرت.مولوی.
چارقت دوزم شپشهایت کشم
شیر پیشت آورم ای محتشم.مولوی.
- امثال: یک پا گیوه یک پا چارق؛ کنایه است از فقری تمام.
کرد را به مسجد راه دهند با چارقش آید؛ کنایه است از جهل و آداب ندانی.