جیحون
[جَ] (اِخ)(1) نهر بلخ که بخوارزم منتهی میشود. (منتهی الارب). آمویه. آبی است میان خراسان و ماوراءالنهر نزدیک بلخ. (آنندراج). رود بزرگ ترکستان که از فلات پامیر سرچشمه گرفته پس از مشروب کردن خیوه وارد دریاچهء آرال میشود :
زین سوی جیحون توان کشتی و پل ساختن
هر دو چو زآنسو شدی از همه کم داشتن.
خاقانی.
جیحون فشان ز اشک و سمرقند گیر از آه
تا ما نهیم نام تو خاقان صبحگاه.خاقانی.
آب کز سر گذشت در جیحون
چه بدستی چه نیزه ای چه هزار.خاقانی.
که گفتت به جیحون درانداز تن
چو افتاد هم دست و پایی بزن.سعدی.
(1) - Djihoun.
زین سوی جیحون توان کشتی و پل ساختن
هر دو چو زآنسو شدی از همه کم داشتن.
خاقانی.
جیحون فشان ز اشک و سمرقند گیر از آه
تا ما نهیم نام تو خاقان صبحگاه.خاقانی.
آب کز سر گذشت در جیحون
چه بدستی چه نیزه ای چه هزار.خاقانی.
که گفتت به جیحون درانداز تن
چو افتاد هم دست و پایی بزن.سعدی.
(1) - Djihoun.