جهانگیر
[جَ] (نف مرکب) فتح کنندهء دنیا. گیرندهء عالم. جهانگشا :
چنین داد پاسخ که ای پهلوان
جهانگیر و بیدار و روشن روان.فردوسی.
دریغا که پند جهانگیر زال
نپذرفتم و آمدم بدسگال.فردوسی.
جهانگیر شاهی جهاندار باش
مبادت از این دار و گیر انقلاب.سوزنی.
سخای ابر از آن آمد جهانگیر
که در طفلی گیاهی را دهد شیر.نظامی.
گفتم از آسیب عشق روی بعالم نهم
عرصهء عالم گرفت حسن جهانگیر او.
سعدی.
چنین داد پاسخ که ای پهلوان
جهانگیر و بیدار و روشن روان.فردوسی.
دریغا که پند جهانگیر زال
نپذرفتم و آمدم بدسگال.فردوسی.
جهانگیر شاهی جهاندار باش
مبادت از این دار و گیر انقلاب.سوزنی.
سخای ابر از آن آمد جهانگیر
که در طفلی گیاهی را دهد شیر.نظامی.
گفتم از آسیب عشق روی بعالم نهم
عرصهء عالم گرفت حسن جهانگیر او.
سعدی.