جهانتاب
[جَ] (نف مرکب) جهان تابنده. نوردهنده بجهان. فروغ بخشنده :
مگْزین در دونان چو بود صدر قناعت
منگر مه نخشب چو بود ماه جهانتاب.
خاقانی.
چو در آب جام جهانتاب دید
ز یک شربتش خلق سیراب دید.نظامی.
|| کنایه از خورشید. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) :
نیای خویشتن را دید در خواب
که گفت ای تازه خورشید جهانتاب.نظامی.
|| ماه پنجم است از ماههای ملکی. (برهان) (انجمن آرای ناصری).
مگْزین در دونان چو بود صدر قناعت
منگر مه نخشب چو بود ماه جهانتاب.
خاقانی.
چو در آب جام جهانتاب دید
ز یک شربتش خلق سیراب دید.نظامی.
|| کنایه از خورشید. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) :
نیای خویشتن را دید در خواب
که گفت ای تازه خورشید جهانتاب.نظامی.
|| ماه پنجم است از ماههای ملکی. (برهان) (انجمن آرای ناصری).