ابوزید

معنی ابوزید
[اَ زَ] (اِخ) احمدبن سهل بلخی. یاقوت گوید: او در همهء دانشهای نو و کهن فاضل و در تصانیف خویش براه فلاسفه میرفت لکن به اهل ادب ماننده تر است. ابوحیان توحیدی گوید: در همهء متقدمین و متأخرین سه تن بیش نیافتم که اگر ثقلین بر تقریظ و مدح و نشر فضائل آنان در اخلاق و علم و مصنفات و رسائلشان در طول بقاء دنیا بنویسند و بگویند هنوز حق این سه تن را چنانکه باید ادا نکرده اند یکی از آنان ابوعثمان عمروبن بحر جاحظ و دیگری ابوحنیفه احمدبن داود دینوری و سومین ابوزید احمدبن سهل بلخی است، و دربارهء ابوزید گوید او شبیهی در عصر اول نداشت و گمان نمیرود بعد از این نیز روزگار نظیری برای او تواند آوردن و هر کس که در کتاب اقسام العلوم و کتاب اخلاق الامم و کتاب نظم القرآن و کتاب اختیارالسیره و در رسائل او باخوان و پاسخهای او بسؤالاتی که از وی شده است و مستأنفات و مبتکرات خود او تصفح کند داند که او بحری از بحور و عالمی از علما است و کس جز او شنیده نشده است که میان حکمت و شریعت جمع کرده باشد - انتهی.
او در اول معلم کُتّاب بود سپس علم و دانش وی را بمرتبهء علّیهء او ارتقا داد. صاحب الفهرست گوید ابوزید گفته است که: از حسین بن علی مروروذی و برادر او صعلوک مراصلات معلومه دائمه بود و چون من کتاب البحث عن التأویلات را نوشتم آن صلات ببریدند و هم مرا از ابوعلی(1)محمدبن احمدبن جیهان بن خرخان [ کذا فی المعجم ] جیهانی وزیر نصربن احمد سامانی جوائز مستمرّه و جاریه بود و چون کتاب القرابین و الذبائح را املا کردم مرا از آن محروم داشت، صاحب الفهرست گفته چه حسین بن علی و برادرش قرمطی و جیهانی ثنوی بود و ابوزید خود به الحاد متهم است. و بلخی گوید (کذا) به این مرد ستم رفت یعنی به ابوزید بلخی در نسبت الحاد بدو، چه او موحّد بود و من بحال او آشناتر از دیگرانم از آنکه ما با هم بزرگ شدیم و با هم منطق خواندیم و سپاس خدای تعالی را که هیچیک به الحاد نگراییدیم و یاقوت گوید بخط ابوسهل احمدبن عبیداللهبن احمد مولی امیرالمؤمنین در کتابی که در اخبار ابوزید بلخی و ابوالحسن شهید بلخی کرده بود شرحی خواندم و اینک آنرا ملخصاً ذکر میکنم: چنانکه در کتاب اخبار ابوزید بلخی گوید مولد ابوزید احمدبن سهل به بلخ به قریهء شامستیان از رستاق نهر غربنکی از جملهء دوازده نهر بلخ و پدر او از مردم سیستان و معلم صبیان در قریهء شامستیان بود و ابوزید این قریه را که موطن و مولد او بود دوست میداشت و همیشه دل بجانب آن داشت، از این رو آنگاه که کار وی نیکو شد و درصدد خریدن ضیاع و اسباب و تربیت اولاد و اعقاب برآمد قریهء شامستیان را اختیار کرد و این ضیاع تا نزدیک روزگار ما در دست احفاد و اقارب او بود ولی ظاهراً در اختلاف این حوادث اخیر ببلخ و غیر بلخ منقرض شده باشند و گمان نمیکنم دیگر متنفسی از آنان برجای باشد(2) و نیز شنیدم که امیر احمدبن سهل بن هاشم به بلخ بود و شبی از شبها ابوالقاسم عبدالله بن احمدبن محمود الکعبی و ابوزید صاحب ترجمه نزد او بودند و در دست امیر رشته ای از مروارید نفیس و ثمین که سخت درخشان و تابان بود و آنرا از بعض بلاد مفتوحهء هند بدو آورده بودند امیر ده عدد از آن رشته جدا کرد و به ابوالقاسم داد و ده دیگر بازگرفت و به ابوزید بخشید و گفت این مرواریدها در غایت نفاست است و نخواستم به تنهائی خود داشته باشم و شما را شریک خویش کردم. هر دو تن سپاس گفتند و پس از آن ابوالقاسم مرواریدهای خویش نزد ابوزید گذاشت و گفت ابوزید این گوهرها زیاده دوست دارد و من سهم خویش به او بخشم تا از آن رشته ای کند، امیر گفت نیک آمد و ده دانهء دیگر را نیز نزد ابوزید افکند و گفت من در فتوت و جوانمردی از ابوالقاسم کم نیایم لکن بهوش باش که ارزان از کف ندهی چه این مروارید از غنیمتهای هند برای خزانه(3) به سی هزار درهم خریده شده است و ابوزید آن گوهرها بمبلغی گزاف بفروخت و ضیعهء شامستیان را از بهای آن بخرید و ابومحمد حسن وزیری که خود ابوزید را دیده و با او مراوده داشته است در شمایل او گوید ابوزید متوسط القامه و لاغراندام و گندم گون مایل بزردی با چشمانی برجسته و دنبال برکشیده بود و در چهره آثار از آبله داشت و کم سخن و صاحب وقار و هیبت بود و او در اول جوانی مائل بجهانگردی و سفر و رفتن به زمین عراق و ملازمت علماء آن بلاد و اقتباس از علوم آنان گردید پس پیاده با حاج روی به عراق نهاد و هشت سال بدانجا ببود و از آنجا بدیدن شهرهای مجاوره شد و بزرگان و اعیان را بدید و تلمُّذ ابویوسف یعقوب بن اسحاق کندی کرد و علومی جمّه از وی فراگرفت و در علم فلسفه و اسرار علم تنجیم و هیئت متبحر گشت و در علم طب و طبایع مبرّز گردید و در دانش اصول الدین بحث و استقصائی تمام کرد تا آنجا که کارش به حیرت و سرگشتگی کشید و زلل در عقاید وی راه یافت چنانکه گاهی طلب امام میکرد و گاه تدبیر امور را به نجوم و احکام آن منسوب میداشت لکن چون خدای تعالی او را در زمرهء سعدا مقدر فرموده بود و تقدیر نبود که در ظلمات اشقیا فروشود ارشد طرق و اقوم سبل را بدو بنمود و بعروهء وثیقهء دین مستمسک گشت. و ابوالحسن حدیثی گوید که ابوبکر بکری که مردی فاضل لکن بَذیّاللسان بود و بعلت کِبَر سن مردمان تحمل گفته های او میکردند روزی با ما بود و ابوزید نماز میگذاشت و عادت او اطالهء نماز بود و خوان بگسترده بودند و نماز ابوزید بدرازا میکشید بکری از طول نماز وی متضجّر گشت و بمردی از اهل علم موسوم به ابومحمد خجندی که حاضر مجلس بود گفت یا ابامحمد هنوز باد امامت در سر ابوزید باقی است، و ابوزید نماز کوتاه کرد و سلام گفت و هر دو میخندیدند و ما ندانستیم که مراد بکری از این گفته چه بود سپس بخاطر ندارم که وقتی از خجندی یا از ابوبکر دمشقی پرسیدم و او گفت ابوزید در اول امر بطلب امام به عراق رفت چه در آن وقت مذهب امامیه داشت و عبارت بکری اشارت بدان بود. و او مردی نیکواعتقاد بود و از حسن اعتقاد او آنکه در علم نجوم از احکام چیزی ننگاشت و در این علم بدانچه که بر حساب و ریاضیات مبتنی بود اکتفا کرد و امام ابوبکر احمدبن محمد بن عباس بزار امام و مفتی بلخ در مجلسی او را ثنا گفت و گفت ابوزید مذهبی محکم و اعتقادی نیکو داشت و چنانکه دیگر منتسبین بعلم فلسفه متهمند او در دین خویش متهم نبود و همهء حضار از فضلا و اماثل تصدیق کردند و او را بستودند و گفتند در آن همه مصنفات بسیار حتی یک کلمه نیز که دلالت بر قَدْح در عقیدت وی کند یافت نشود. چون مقاصد او از توقف عراق چنانکه باید برآمد و در هر فنی از فنون علم و هر نوع از انواع دانش قدوه و امام گشت قصد بازگشت به شهر خویش کرد و از راه هرات متوجه موطن خود گردید تا به بلخ رسید و در آنجا به انتشار و اذاعهء علوم خویش پرداخت و آنگاه که احمدبن سهل بن هاشم مروزی بر بلخ مستولی شد او را بوزارت خود خواند لکن ابوزید نپذیرفت از اینرو احمدبن سهل بن هاشم ابوالقاسم کعبی را بوزارت برداشت و ابوزید را بکاتبی انتخاب کرد و این دو با هم مدتی کوتاه بحسن معاشرت بسر بردند و احمدبن سهل در جوانی بمرد. و باز گوید خبر داد مرا ابومحمد حسن بن الوزیری و او ابوزید را دیده و نزد او تلمُّذ کرده بود که ابوزید مردی بود خویشتن دار، باوقار، خوش قریحه، بلیغ و نیکوبیان و مثبت و کم شعر و قلیل البدیهه و با یدی طولی در رسائل و تألیفات و چون بگفتن آغازیدی دُر باریدی و از مناظره پرهیز کردی و بیانی نیکو داشت و از قرآن بظاهر مشهور از تفسیر و تأویل و مشکل اقاویل بسنده کردی و بزرگترین شاهد این معنی کتاب نظم القرآن اوست که هیچ کتاب دیگر در این باب به پایهء او نرسید و در کتاب بصائر ابوحیان فارسی ساکن بغداد خواندم که ابوحامد قاضی گفت کتابی چون کتاب نظم القرآن ابوزید بلخی ندیدم و او مردی فاضل بود و به رأی فلاسفه میرفت لکن در بعض مواضع قرآن با گفتاری لطیف و دقیق سرائر آیات را آشکار کرده و آن را نظم القرآن نامیده است لکن این کتاب جامع تمام معانی قرآن نیست و از تأویل قرآن(4) و تفضیل بعضی صحابه بر بعضی و از مفاخرهء عرب و عجم پرهیز میکرد و میگفت در این سه مناظره حاصل و طائلی نیست چه خدای تعالی در قرآن میفرماید قُرْآناً عَرَبیّاً غَیْرَ ذی عِوَجٍ(5). و اما معنی صحابه و تفضیل بعضی بر بعض کافی است در این معنی حدیث رسول که فرمود اَصْحابی کَالنُجوم بأیِّهِم اِقْتَدَیْتُم اِهْتَدَیْتُم و اما در امر عربی و شعوبی قرآن را دو آیه است یکی آنجا که فرماید: فلا انساب بینهم یومئذ و لایتسائلون(6) و دیگری: انّ اکرمکم عندالله اَتقیکم(7) و باز گوید از بعض ادبا شنیدم که میگفت اهل صناعت کلام متفقند که متکلمین عالم سه تن باشند جاحظ و علی بن عبیده اللطفی و ابوزید بلخی لکن میان این سه تن نیز فرق است یکی از آنان لفظش از معنی بیشتر است و آن جاحظ است و در دیگری معنی بر لفظ فائق است و او علی بن عبیده باشد و سومی را لفظ با معنی توافق و تطابق دارد و آن ابوزید است. ابوحیان در کتاب النظائر(8) گوید که در عراق ابوزید بلخی را جاحظ خراسان گویند و آنگاه که ابوزید بخدمت احمدبن سهل رسید احمد از نام او سؤال کرد و او گفت نام من ابوزید است و احمدبن سهل را این سخن شگفت آمد چه او از نام پرسیده بود و وی از کنیت جواب گفت و آن را از سقطات ابوزید شمرد و چون ابوزید بیرون شد انگشتری خویش برجای ماند و احمدبن سهل از این غفلت وی نیز متعجب گشت و انگشتری برداشت و در نقش نگین آن بدید و دانست که نام او احمدبن سهل است و از حسن ادب و رعایت حد احتشام وی او را خوش آمد چه ابوزید برای موافقت میان اسم خود و اسم پدر خویش با اسم امیر و پدر او از بردن نام خود احتراز کرده بود. گویند ابوزید در جوانی آنگاه که بعسرت و تنگی دچار بود از ابوعلی منیری التماس گندم کرد و او گفت انبانی بفرست تا به گندم انباشته ترا بازفرستم او انبان بفرستاد و ابوعلی انبان وی نگاه داشت و گندم نفرستاد و سالهای دراز بر این بگذشت و شهیدبن حسین بلخی آنگاه که به چغانیان نزد احمدبن محتاج شد و چند نامه به ابوزید فرستاد و ابوزید پاسخ هیچ یک نکرد شهید این دو بیت در نکوهش امر وی با اشاره به حدیث انبان بنوشت:
امنّی النفس منک جواب کتبی
و اقطعها لتسکن و هْیَ تأبی
اذا ما قلت سوف یجیب قالت
اذا رد المنیریّ الجرابا.
و بخط ابوالحسن حدیثی بر پشت کتاب کمال الدین ابوزید خواندم که ابوبکر فقیه گفت در مسلمانی کتابی سودمندتر مسلمین را از کتاب بحث از تأویلات ابوزید بلخی تصنیف نشد و این کتاب همان کتاب موسوم به کمال الدین است و نبسهء ابوزید علی بن محمد بن ابی زید میگفت که جد مرا نزدیک شصت تألیف است. وقتی احمدبن سهل امیر، ابوزید را در راهی بدید و احمد از بسیاریِ سیر درمانده و به تعب بود و به ابوزید گفت عییت ایها الشیخ ابوزید گفت نعم اعییت ایها الامیر و به آوردن کلمهء اعییت امیر را به لحن او متنبه ساخت، چه عَیّ درماندگی در سخن است و اعیاء درماندگی در رفتار، و ابوزید راست:
لکل امری ء ضیف یُسَرُّ بقربه
و ما لی سوی الاحزان و الهمّ من ضیف
تناءت بنا دارالحبیب اقترابها
فلم یبق الا رؤیه الطیف للطیف.
چنانکه صاحب کتاب مذکور گوید وفات وی در ظهر جمعهء بیستم ذی قعدهء سال 322 ه . ق. بوده است. یاقوت گوید آنچه تا اینجا نقل کردم از کتاب ابوسهل احمدبن عبیدالله در شرح حال ابوزید است و کسی را ندیدم که اخبار ابوزید را بهتر از ابوسهل احمد نوشته باشد و در این نقل اخلالی نیست چه آنچه در آن متعلق به ابوزید بود بتمامه در اینجا آوردم لکن مسائلی از فوائد آن کتاب را که متعلق به مجامیع کتب است ترک کردم. و مرزبانی قطعهء ذیل را در رثاء حسن بن حسین علوی متوفی به بلخ به احمدبن سهل بلخی نسبت کرده است:
ان المنیه رامتنا باسهمها
فاوقعت سهمها المسموم بالحَسَنِ
ابومحمدٍ الاعلی فغادره
تحت الصفیح مع الاموات فی قرَنِ
یا قبر، انّ الذی ضمنت جثته
من عصبه ساده لیسوا ذوی افَنِ
محمد و علی ثم زوجته
ثم الحسین ابنه و المرتضی الحسنِ
صلی الاله علیهمْ و الملائکه
المقْربون طوال الدهر و الزَّمَنِ.
یاقوت گوید عبارت مرزبانی آن بود که قبلاً نقل کردم و ندانم آیا مراد او از احمدبن سهل بلخی ابوزید صاحب ترجمه یا احمدبن سهل دیگری است و در کتاب البلدان ابوعبدالله بشاری خواندم که صاحب خراسان ابوزید را برای استعانت در امور ملکی به بخارا دعوت کرد و چون او به کنار جیحون رسید و تلاطم امواج جیحون و پهناوری آن و سرعت جریان آب بدید به صاحب خراسان نوشت اگر مرا امیر برای آراء صائبهء من خواسته است چون از این نهر عبور کنم مرا رائی بجای نماند و رأی من اکنون مانع از عبور آن است و چون امیر نامهء او را بخوند در عجب شد و او را به بازگشت به بلخ اجازت داد. و او را تصانیف بسیار است ازجمله: الابانه عن علل الدیانه کتاب شرایع الادیان. کتاب اقسام المعلوم. کتاب اختیارات السیر. کتاب کمال الدین. کتاب السیاسه الکبیر. کتاب السیاسه الصغیر. کتاب فضل صناعه الکتابه. کتاب مصالح الابدان و الانفس. کتاب اسماء الله عزّ و جلّ و صفاته. کتاب صناعه الشعر. کتاب فضیله علم الاخبار. کتاب الاسماء و الکنی و الالقاب. کتاب اسامی الاشیاء. کتاب النحو و التصریف. کتاب الصوره و المصوّر. کتاب رسالته فی حدودالفلسفه. کتاب مایصحّ من احکام النجوم. کتاب الرّد علی عَبَده الاصنام. کتاب فضیله علوم الریاضیات. کتاب فی اِنشاء علوم الفلسفه. کتاب القرابین و الذبایح. کتاب عصم الانبیاء. کتاب نظم القرآن. کتاب قوارع القرآن. کتاب العتاک و النساک (کذا فی الفهرست، و شاید: کتاب العبّاد...). کتاب جمع فیه ما غاب عنه من غریب القرآن. کتاب فی أنّ سوره الحمد تنوب عن جمیع القرآن (و در مورد دیگر: عن سائر القرآن). کتاب اجوبه ابی القاسم الکنعی الکعبی. کتاب النوادر فی فنون شتّی. کتاب اجوبه اهل فارس. کتاب تفسیر صور کتاب السّماء و العالم لابی جعفر الخازن (و در جای دیگر: شرح صدر کتاب السماء و العالم). کتاب اجوبه ابی علی بن ابی بکربن مظفر المعروف بن محتاج. کتاب اجوبه ابی القاسم المؤدب. کتاب المصادر. کتاب اجوبه مسائل ابی الفضل السّکری. کتاب الشطرنج. کتاب فضائل مکّه علی سائر البقاع. کتاب جواب رساله ابی علی بن المنیر الزیادی. کتاب منبّه الکُتّاب. کتاب البحث عن التأویلات. کتاب الرساله السالفه الی العاتب علیه. کتاب رساله فی مدح الوراقه. کتاب وصیّته. تا اینجا منقول از فهرست ابن الندیم است. و صاحب روضات گوید ابوسهل احمدبن عبیدالله را در ترجمهء حال ابوزید بلخی کتاب مستقلی است و از معجم یاقوت نقل میکند که وفات ابوزید در ذی القعدهء سال 322 بوده است. و حاجی خلیفه کتاب دیگری به نام البدء و التاریخ بدو نسبت میکند و میگوید: للشیخ الامام ابی زید احمدبن سهل البلخی المتوفی سنه اربعین و ثلاثمائه (340 ه . ق.) و هو کتاب مفید مهذبٌ عن خرافات العجائز و تزاویر القصاص لانّه تتبع فیه صحاح الاسانید فی مبدء الخلق و منتهاه فابتداء بذکر حدود النظر و الجدل و اثبات القدیم ثُمّ ذکر ابتداء الخلق و قصص الانبیاء علیهم السلام و اخبار الامم و تواریخ الملوک و الخلفاء الی زمانه فی ثلاث و عشرین فص و هو فی مجلّد واحد. و باز کتابی به نام جمل مصالح الانفس و الابدان بدو نسبت می کند و هم کتابی به نام العلم و التعلیم و نیز کتابی صورالاقالیم و در شرح این کتاب گوید: اوّله الحمدلله الذی خلق السموات والارض فی ستّه ایّام... ذکره عبدالله [ ظ: حمدالله ] المستوفی فی النزهه و قال صاحب احسن التقاسیم انّ مؤلّفه قصد فیه الامثله و التصویر بعدما قسّمها علی عشرین جزءً ثم شرح کلّ مثالٍ و اختصره و لم یذکر الامور النافعه و ترک کثیراً من امّهات المُدُن و ما هو روح البلدان الاتری [ کذا ] انّ صاحب خراسان استدعاه الی حضرته لیستعین به. فلمّا بلغ الی جیحون کتب الیه: ان کنت استدعیتنی لما بلغک من صائب رائی فانّ رائی یمنعنی من عبور هذا النّهر. فلمّا قرأ کتابه امره بالخروج الی بلخ. و ابن القفطی در تاریخ الحکما در ترجمهء ارسطو آنجا که از شُرّاح کتاب السماء و العالم بحث میکند میگوید: و لابی زید البلخی (بی ذکر نام او احمد و نام پدرش سهل) شرح صدر هذا الکتاب کتبه الی ابی جعفر الخازن. و حاجی خلیفه در کشف الظنون آنجا که نام «مسالک و ممالک» ها آورده گوید: مسالک الممالک فارسی لابی الحسن صاعدبن علی الجرجانی المتوفی سنه... و لابی القاسم عبدالله بن عبدالله بن خرداد به الخراسانی و لابی زیدبن سهل البلخی (بی ذکر نام او احمد). اوّله الحمدلله مبدی ء النعم و ولیّالحمد الخ. ذکر فیه اقالیم الارض و بلاد الاسلام بتفصیل مدنها. و چون ابن الندیم در فهرست نام کتاب مسالک الممالک را نبرده و اسم خود مؤلف هم نیامده است معلوم نمیشود که مصنّف این کتاب همان ابوزید احمدبن سهل البلخی ابن الندیم یا ابوزید دیگریست، والله اعلم. و باز در موضع دیگر ابن الندیم کتابی بنام کتاب غریب القرآن به نام ابوزید بلخی ثبت میکند (بی ذکر نام و نسب او) و بی شبهه این کتاب از ابوزید احمدبن سهل بلخی است چه کتاب دیگر او به نام کتاب جمع فیه ما غاب عنه من غریب القرآن، مانند ذیلی و تعلیقی بر کتاب غریب القرآن اوست. و نام دو کتاب دیگر نیز در الفهرست می آید به نام ابوزید مطلق (حتی بی قید بلخی) یکی به نام کتاب غریب الحدیث و دیگری به اسم کتاب لغات القرآن. و ظن قوی آن است که هر دو از احمدبن سهل باشد و نیز احتمال میرود که مؤلف آن دو احمدبن زید شروطی حنفی مکنّی به ابوزید باشد، لکن احتمال دوم ضعیف است، والله اعلم.
(1) - ظ. اشتباهی در کتابت شده است، چه در معجم الادباء و مواضع دیگر کنیت او ابوعبدالله است و این اشتباه ابتداء در الفهرست روی داده است.
(2) - اشاره به فتنهء چنگیز است.
(3) - متن معجم الادباء: اُبْتیعَتْ للجرایه من الفی ء، و ظاهراً کلمهء الجرایه مصحّف الخزانه است.
(4) - عبارت متن یاقوت در اینجا کوتاه است و ما بحدس و قیاس این جمله را افزودیم.
(5) - قرآن 39/28.
(6) - قرآن 23/101.
(7) - قرآن 49/13.
(8) - شاید: کتاب البصائر.

درگاه به پرداخت ملت برای ووکامرس

اتصال فروشگاه شما به شبکه به پرداخت ملت برای پرداخت آنلاین سریع و مطمئن با تمامی کارت‌های عضو شتاب

مشاهده جزئیات محصول

اشتراک‌گذاری:

با مهر شما، راه هموارتر می‌شود

 

اگر قافیه‌ها بر دل‌ات نشسته‌اند و نغمۀ این ابزار، لبخند به لبت نشانده... بدان که این تلاش، بی‌هیچ چشم‌داشتی رقم خورده؛ اما نسیم حمایت تو، ادامۀ راه را برای ما هموارتر خواهد کرد.

حمایت از ما

بازی ادبی بِیتاس

💫 بیتاس، جایی که شعر، بازی و احساس در کنار هم معنا پیدا می‌کنند.

مشاهده و دانلود

ربات تلگرامی قافیه‌یاب

ربات قافیه‌یاب هم‌صدا، ابزاری کاربردی، رایگان و سریع در زمینه ادبیات فارسی برای جستجوی قافیه در تلگرام.

مشاهده ربات

قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از کافه‌بازار یا مایکت از این پروژه ادبی حمایت کنید.

خرید از بازار خرید از مایکت

نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید