جوشیدن
[دَ] (مص)(1) حاصل شدن جوش بواسطهء حرارت و یا تخمیر و انقلاب. (حاشیهء برهان چ معین) :
بانگ جوشیدن می باشد
نالهء بربط و طنبور و رباب.
؟ (از حاشیهء برهان چ معین).
|| غلیان کردن. || فوران کردن. بیرون آمدن آب از زمین و چشمه. (فرهنگ فارسی معین) :
آب کم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست.مولوی.
|| سر برآوردن کشت. || حرارت بخرج دادن. (حاشیهء برهان چ معین) : دولت نه به کوشیدن است، چاره کم جوشیدن است. (گلستان سعدی). || خشمگین شدن. برآشفتن :
چو شاه دلیر این سخنها شنید
بجوشید و از غم دلش بردمید.فردوسی.
|| بجوش آوردن. به غلیان آوردن. جوشاندن :و آن را بعضی عصیر سازند... و بعضی به دوشاب پزند و دیگر بجوشند. (فارسنامهء ابن بلخی). و به جای آب، آب باران دهند یا آب جوی را بجوشند. (ذخیرهء خوارزمشاهی). || جوش پیدا کردن. دانه زدن. بثره ظاهر گردیدن : و جهت درد دندان و ورم لثه و جوشیدن دهان نافع است. (تحفهء حکیم مؤمن: اذخر).
- جوشیدن با کسی؛ با وی و اخلاق او جور درآمدن. با وی انس و الفت گرفتن.
(1) - هندی باستان yushan - yush(آبگوشت)، کردی jushanin , jushverdin، بلوچی joshenag (پختن، جوشیدن، خشمگین شدن). (حاشیهء برهان چ معین).
بانگ جوشیدن می باشد
نالهء بربط و طنبور و رباب.
؟ (از حاشیهء برهان چ معین).
|| غلیان کردن. || فوران کردن. بیرون آمدن آب از زمین و چشمه. (فرهنگ فارسی معین) :
آب کم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست.مولوی.
|| سر برآوردن کشت. || حرارت بخرج دادن. (حاشیهء برهان چ معین) : دولت نه به کوشیدن است، چاره کم جوشیدن است. (گلستان سعدی). || خشمگین شدن. برآشفتن :
چو شاه دلیر این سخنها شنید
بجوشید و از غم دلش بردمید.فردوسی.
|| بجوش آوردن. به غلیان آوردن. جوشاندن :و آن را بعضی عصیر سازند... و بعضی به دوشاب پزند و دیگر بجوشند. (فارسنامهء ابن بلخی). و به جای آب، آب باران دهند یا آب جوی را بجوشند. (ذخیرهء خوارزمشاهی). || جوش پیدا کردن. دانه زدن. بثره ظاهر گردیدن : و جهت درد دندان و ورم لثه و جوشیدن دهان نافع است. (تحفهء حکیم مؤمن: اذخر).
- جوشیدن با کسی؛ با وی و اخلاق او جور درآمدن. با وی انس و الفت گرفتن.
(1) - هندی باستان yushan - yush(آبگوشت)، کردی jushanin , jushverdin، بلوچی joshenag (پختن، جوشیدن، خشمگین شدن). (حاشیهء برهان چ معین).