جوجو
[جَ جَ / جُو جُو] (ق مرکب) کنایه از پاره پاره و ریزه ریزه و ذره ذره. (برهان) :
خورشید رخشان است می زآن زرد لرزان است می
جوجو همه جان است می فعلش بخروار آمده.
خاقانی.
کشم هر لحظه جوری نونو از تو
بیک جو بر تو ای من جوجو از تو.نظامی.
|| اندک اندک. (حاشیهء برهان چ معین) : لایق قدر بزرگوار پادشاه نباشد دست همت بمال چو من گدا آلوده کردن که جوجو بگدایی فراهم آورده ام. (گلستان).
خورشید رخشان است می زآن زرد لرزان است می
جوجو همه جان است می فعلش بخروار آمده.
خاقانی.
کشم هر لحظه جوری نونو از تو
بیک جو بر تو ای من جوجو از تو.نظامی.
|| اندک اندک. (حاشیهء برهان چ معین) : لایق قدر بزرگوار پادشاه نباشد دست همت بمال چو من گدا آلوده کردن که جوجو بگدایی فراهم آورده ام. (گلستان).