جواز
[جُ] (اِ) هاون سنگین و چوبین را گویند که سیر در آن کوبند و به عربی مهراس خوانند. (برهان) :
ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت
چون گرنجی که فروکوفته باشد به جواز.
فرخی (از لغت فرس)(1).
|| ظرفی را نیز گفته اند که در آن روغن از حبوبات و شیره از انگور و نیشکر بگیرند و به عربی معصره خوانند. (برهان).
(1) - در چ 1 دو بیت از ناصرخسرو شاهد آمده و ظاهراً در معنی دیگری است:
همی جان بایدت فربه ولیکن
تنت گشته ست چون مرغ جوازی. ناصرخسرو.
مرد دانا شود ز دانا مرد
مرغ فربه شود به زیر جواز. ناصرخسرو.
ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت
چون گرنجی که فروکوفته باشد به جواز.
فرخی (از لغت فرس)(1).
|| ظرفی را نیز گفته اند که در آن روغن از حبوبات و شیره از انگور و نیشکر بگیرند و به عربی معصره خوانند. (برهان).
(1) - در چ 1 دو بیت از ناصرخسرو شاهد آمده و ظاهراً در معنی دیگری است:
همی جان بایدت فربه ولیکن
تنت گشته ست چون مرغ جوازی. ناصرخسرو.
مرد دانا شود ز دانا مرد
مرغ فربه شود به زیر جواز. ناصرخسرو.