جواز
[جَ] (ع اِ) روا. || تساهل. (منتهی الارب). امکان و تساهل. (اقرب الموارد). || آب که مواشی و زراعت را دهند. (منتهی الارب). آبی که داده شده است بمال از چارپایان. (برهان). || چک مسافران که از سلطان گیرند تا کسی در راه متعرض نشود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گذرنامه. (حاشیهء فرهنگ اسدی نخجوانی) (مهذب الاسماء). کارنامه. || پروانه. پاسپورت. (فرهنگ فارسی معین). تذکره و آن در زمان مأمون الرشید در خراسان معمول گردید. (کامل ابن اثیر ج 6 ص93). || خط و دستک راه. (برهان).
- جواز عبور؛ پروانهء گذشتن از جایی و داخل شدن در جایی. (فرهنگ فارسی معین). اجازه نامه. جواز مدرسی. جواز عمامه.
|| (مص) گذشتن از جای و پس افکندن آن را برفتن از وی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رفتن و گذشتن. (حاشیهء برهان). || سپری کردن. || روا بودن. (تاج المصادر بیهقی). || روا شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مجاز گردیدن. (اقرب الموارد). || روان شدن. || روا دیدن. رخصت دادن. اجازه دادن. (فرهنگ فارسی معین) (برهان). || آب دادن. (منتهی الارب). آب دادن ستور و کشتزار. || (اِمص) روانی. || خلاص. (برهان). || سوغ. اذن. حل. || روایی. رخصت و اجازت. (برهان). || (اصطلاح شرعی) روا بودن. مباح بودن. مساوی بودن ترک یا فعل چیزی از نظر شرع.
- جواز عبور؛ پروانهء گذشتن از جایی و داخل شدن در جایی. (فرهنگ فارسی معین). اجازه نامه. جواز مدرسی. جواز عمامه.
|| (مص) گذشتن از جای و پس افکندن آن را برفتن از وی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رفتن و گذشتن. (حاشیهء برهان). || سپری کردن. || روا بودن. (تاج المصادر بیهقی). || روا شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مجاز گردیدن. (اقرب الموارد). || روان شدن. || روا دیدن. رخصت دادن. اجازه دادن. (فرهنگ فارسی معین) (برهان). || آب دادن. (منتهی الارب). آب دادن ستور و کشتزار. || (اِمص) روانی. || خلاص. (برهان). || سوغ. اذن. حل. || روایی. رخصت و اجازت. (برهان). || (اصطلاح شرعی) روا بودن. مباح بودن. مساوی بودن ترک یا فعل چیزی از نظر شرع.