جمیع
[جَ] (ع ص، اِ) گردآمده و یک جاشده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ضد متفرق. (اقرب الموارد). || لشکر. || قبیلهء گردآمده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || جماعت مردم. (اقرب الموارد). گروه مردم. (منتهی الارب). || همه. همگی. همگان. (فرهنگ فارسی معین). برای تأکید گویند: جاؤوا جمیعهم؛ کما یقال عامتهم؛ یعنی همه. || شیر هر ناقه و گوسفند که پستانش بسته باشند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || رجل جمیع؛ مرد یک سال جوانی رسیده و ریش برآورده. (منتهی الارب).