جماش
[جَ] (اِمص) شوخی. || فریبندگی. || مستی. || درشتی. || (اِ) عربده. || (ص) شوخ. || مست. || آرایش کننده و فریبنده. بعضی گویند به این معنی عربی است. (برهان). از عربی جَمّاش، یعنی مردی است پیش آینده بزنان، گویا که طلب میکند زهار سترده از ایشان. (حاشیهء برهان چ معین از شرح قاموس). در فارسی بمعانی مذکور آمده :
من چنین زار از آن جماش درم
همچو آتش(1) میان داش درم.
رودکی (از یادداشت مؤلف).
رجوع به جَمّاش شود.
(1) - ن ل: آهن.
من چنین زار از آن جماش درم
همچو آتش(1) میان داش درم.
رودکی (از یادداشت مؤلف).
رجوع به جَمّاش شود.
(1) - ن ل: آهن.