جلب
[جَ] (ع مص) گناه کردن. || کشاندن از جایی بجای دیگر و از شهری بشهر دیگر برای تجارت و بازرگانی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). || کشیده شدن. و این لازم و متعدی استعمال شود. (از اقرب الموارد). || غوغا کردن و آوازها نمودن. || وعدهء شر کردن. || خشک شدن خون. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). || خوب شدن و پوست درآوردن جراحت. (از اقرب الموارد). به شدن جراحت. (منتهی الارب). || فراهم آوردن. || کسب کردن و طلب کردن و حیله نمودن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). || بانگ زدن اسب را وقت دوانیدن تا درگذرد. (منتهی الارب). زجر کردن اسب را و بانگ زدن بر او از پشت سر و واداشتن او را برای مسابقه. (از اقرب الموارد). رجوع به جَلَب شود.