جسک
[جَ] (اِ) رنج و بلا. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). محنت و رنج و بلا. (برهان). در اوستا یَسْکَ(1)، بمعنی ناخوشی. (از حاشیهء برهان معین). درد و رنج و بلا. (غیاث اللغات). آفت. محن. (یادداشت مؤلف). جَسَک. (ناظم الاطباء) :
رافضی را بماند در گردن
جکجک مرگ و جسک جان کندن.سنائی.
از ره مرگ و جسک ماده و نر
آرزومند مرگ یکدیگر.سنائی.
گر بخواهم از کسی یک مشت نسک
مر مرا گوید خمش کن مرگ و جسک.
مولوی.
کیمیای مرگ و جسک است آن صفت
مرگ گردد زآن حیاتت عاقبت.مولوی.
مرگ و جسک ای اهل انکار و نفاق
عاقبت خواهد بدن این اتفاق.مولوی.
ورای پرده یکی دیو زشت سر برکرد
بگفتمش که توئی مرگ و جسک گفت آری.
مولوی.
- مرگ و جسک؛ نفرینی است. (یادداشت مؤلف) :
مرگ و جسک ای اهل انکار و نفاق
عاقبت خواهد بدن این اتفاق.مولوی.
(1) - yaska.
رافضی را بماند در گردن
جکجک مرگ و جسک جان کندن.سنائی.
از ره مرگ و جسک ماده و نر
آرزومند مرگ یکدیگر.سنائی.
گر بخواهم از کسی یک مشت نسک
مر مرا گوید خمش کن مرگ و جسک.
مولوی.
کیمیای مرگ و جسک است آن صفت
مرگ گردد زآن حیاتت عاقبت.مولوی.
مرگ و جسک ای اهل انکار و نفاق
عاقبت خواهد بدن این اتفاق.مولوی.
ورای پرده یکی دیو زشت سر برکرد
بگفتمش که توئی مرگ و جسک گفت آری.
مولوی.
- مرگ و جسک؛ نفرینی است. (یادداشت مؤلف) :
مرگ و جسک ای اهل انکار و نفاق
عاقبت خواهد بدن این اتفاق.مولوی.
(1) - yaska.