جسته
[جَ تَ / تِ] (ن مف / نف) گریخته. فرارکرده. رهاشده. خلاص شده. رهائی یافته :
کسی کو ز بند خرد جسته بود
بزندان نوشیروان بسته بود.فردوسی.
راست گفتی هزیمتی شهند
خسته و جسته و فکنده سپر.فرخی.
کسی که بتکدهء سومنات خواهد کند
به جستگان نکند روزگار خویش هدر.
فرخی.
کسی کو ز بند خرد جسته بود
بزندان نوشیروان بسته بود.فردوسی.
راست گفتی هزیمتی شهند
خسته و جسته و فکنده سپر.فرخی.
کسی که بتکدهء سومنات خواهد کند
به جستگان نکند روزگار خویش هدر.
فرخی.