جست و جو
[جُ تُ] (ترکیب عطفی، اِمص مرکب) همان جستجو است. رجوع به این کلمه شود :
نگر نره دیو اندرین جست و جو
چه جست و چه دید اندرین گفت و گو.
فردوسی.
پراکنده ترکان برو آمدند
پرآواز و با جست و جو آمدند.فردوسی.
به جست و جوی و تکاپوی کار من ابلیس
هزار نعلین را بیش بردریده شراک.سوزنی.
- جست و جو کردن؛ تفحص. فحص. کاوش.
نگر نره دیو اندرین جست و جو
چه جست و چه دید اندرین گفت و گو.
فردوسی.
پراکنده ترکان برو آمدند
پرآواز و با جست و جو آمدند.فردوسی.
به جست و جوی و تکاپوی کار من ابلیس
هزار نعلین را بیش بردریده شراک.سوزنی.
- جست و جو کردن؛ تفحص. فحص. کاوش.