جز
[جَ] (اِ) جزیرهء کنار دریا و میان دریا را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مفرس و مخفف جزیرهء عربیست(1) که زمین خشک محاط به آب باشد. (فرهنگ نظام) :
به بازارگانی برفتم ز جز
یکی کاروان دیدم از خز و بز.فردوسی.
چو با مهرگانی بپوشیم خز
به نخجیر باید شدن سوی جز.فردوسی.
ز برقوه وز نامداران جز
ببردند بسیار دیبا و خز.فردوسی.
گویا مقصود گز یا بندرگز باشد. (فرهنگ لغات شاهنامهء شفق). ولف در فهرست خود، کلمهء جز را که گاهی بتشدید دوم استعمال شده، سرزمین بین النهرین دانسته است. (از حاشیهء برهان چ معین). رجوع به جَزّ شود. || قنفذ. (محمودبن عمر).
(1) - معقول بنظر نمیرسد که مخفف جزیره باشد. (از فرهنگ لغات شاهنامهء شفق ص 101 و حاشیهء برهان چ معین).
به بازارگانی برفتم ز جز
یکی کاروان دیدم از خز و بز.فردوسی.
چو با مهرگانی بپوشیم خز
به نخجیر باید شدن سوی جز.فردوسی.
ز برقوه وز نامداران جز
ببردند بسیار دیبا و خز.فردوسی.
گویا مقصود گز یا بندرگز باشد. (فرهنگ لغات شاهنامهء شفق). ولف در فهرست خود، کلمهء جز را که گاهی بتشدید دوم استعمال شده، سرزمین بین النهرین دانسته است. (از حاشیهء برهان چ معین). رجوع به جَزّ شود. || قنفذ. (محمودبن عمر).
(1) - معقول بنظر نمیرسد که مخفف جزیره باشد. (از فرهنگ لغات شاهنامهء شفق ص 101 و حاشیهء برهان چ معین).