جرعه ریز
[جُ عَ / عِ] (اِ مرکب) جامی باشد ناوچه دار و آن دو قسم بود: کوچک و بزرگ. با کوچک آن دارو و شربت و غیره در گلوی اطفال ریزند و با بزرگ آن زنان در حمام آب بر سر بریزند. (برهان) (بهار عجم) (ناظم الاطباء). جرغاتو. (آنندراج) (برهان). || به معنی جرعه ریختن نیز آمده، از عالم (نظیر) خونریز به معنی خون ریختن. (بهار عجم). || قطره چکان. (یادداشت مؤلف) :
چنان کنند ز می جرعه ریز بر لب آب
که می بشیشهء صاف حباب درگیرد.
امیرخسرو دهلوی (از بهار عجم).
جرعه ریز جام ایشانند گفتی اختران
کان همه در روی چرخ جان ستان افشانده اند.
خاقانی.
از عکس خون قرابه پر می شود فلک
چون جرعه ریز دیده بدامان درآورم.
خاقانی.
آز من تشنهء سخای تو شد.
جرعه ریز سخا به آز فرست.خاقانی.
و آنچه او خورده بود و باقی ماند
و آنچه از جرعه ریز ساقی ماند.نظامی.
چون منش را به باده تیزکنم.
بر سر خصم جرعه ریزکنم.نظامی.
سکندرمنش کرد بر باده تیز
ز می کرد یاقوت را جرعه ریز.نظامی.
چنان کنند ز می جرعه ریز بر لب آب
که می بشیشهء صاف حباب درگیرد.
امیرخسرو دهلوی (از بهار عجم).
جرعه ریز جام ایشانند گفتی اختران
کان همه در روی چرخ جان ستان افشانده اند.
خاقانی.
از عکس خون قرابه پر می شود فلک
چون جرعه ریز دیده بدامان درآورم.
خاقانی.
آز من تشنهء سخای تو شد.
جرعه ریز سخا به آز فرست.خاقانی.
و آنچه او خورده بود و باقی ماند
و آنچه از جرعه ریز ساقی ماند.نظامی.
چون منش را به باده تیزکنم.
بر سر خصم جرعه ریزکنم.نظامی.
سکندرمنش کرد بر باده تیز
ز می کرد یاقوت را جرعه ریز.نظامی.