جرثومه
[جُ مَ] (ع اِ) اصل و بن هر چیز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (متن اللغه) (ناظم الاطباء). جُرثوم. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (متن اللغه). جُرثُمَه. (متن اللغه) (منتهی الارب). ج، جَراثیم. (منتهی الارب) (متن اللغه). اصل. ریشه. تخمه : الحمدالله الذی انتخب امیرالمومنین من اهل تلک المله التی علت غراسها و رست اساسها و استحکمت ارومتها و رسخت جرثومتها. (تاریخ بیهقی ص299). ملوک آل سامان و اولاد و اخلاف ایشان را بدست آورد و آن خطه از ارومه و جرثومهء ایشان خالی کرد. (ترجمهء تاریخ یمینی ص237). || خاک فراهم آمده در بیخ درخت. (آنندراج) (متن اللغه) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || کونهء درخت. (مهذب الاسماء نسخهء خطی). || آنچه مورچگان از خاک فراهم کنند. (متن اللغه). || خاکی که آن را باد برد در خانهء مورچگان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). || جایگاه مور. (مهذب الاسماء). قریهء نمل. (معجم البلدان). || سرنای گلو. (از منتهی الارب) (آنندراج). || خاکی که آن را باد برد. (از متن اللغه). || مکان مرتفع که از خاک و گل جمع شده باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). معنی اخیر مأخوذ است از این روایت «لما اراد ابن الزبیر بناء الکعبه کانت فی المسجد جراثیم»؛ ای اماکن مرتفعه مجتمعه من تراب و طین ای لم تکن ارض المسجد مستویه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).