جدیر
[جَ] (ع ص) سزاوار. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان القرآن عادل). خلیق. (اقرب الموارد). لایق. سزاوار. (آنندراج) (غیاث اللغات). قمین. حری. حقیق. (از نصاب الصبیان). شایسته. زیبنده. برازنده. زیبای. برازا. درخور. ازدر. شایان. حجی. (یادداشت مؤلف). یقال: هو جدیر بکذا و لکذا؛ ای خلیق له. (اقرب الموارد) :
مقدار مرد و مرتبت مرد و جاه مرد
باشد چنانکه در خور او باشد و جدیر.
منوچهری.
پیر را گفتم از سر تحقیق
ای ترا ملک دین حقیق و جدیر.سنائی.
|| کوتاه. القصیر لانضمام شخصه. (از ذیل اقرب الموارد). || (اِ) چاردیواری. (منتهی الارب) (آنندراج). جایی که اطراف آن دیوار شده باشد. (از اقرب الموارد). ج، جدیرون و جُدَراء. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج).
مقدار مرد و مرتبت مرد و جاه مرد
باشد چنانکه در خور او باشد و جدیر.
منوچهری.
پیر را گفتم از سر تحقیق
ای ترا ملک دین حقیق و جدیر.سنائی.
|| کوتاه. القصیر لانضمام شخصه. (از ذیل اقرب الموارد). || (اِ) چاردیواری. (منتهی الارب) (آنندراج). جایی که اطراف آن دیوار شده باشد. (از اقرب الموارد). ج، جدیرون و جُدَراء. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج).