جان فرسا
[فَ] (نف مرکب) جانفرسای. جانفرساینده : اگرچه رنج غربت جانفرسا است اما تفرج بلدان و مشاهدهء غرائب جهان راحت افزا بود. (کلیله و دمنه).
آه جانفرسا اگر در سینه نشکستی مرا
اینکه جان فرسودم از آه آسمان فرسودمی.
خاقانی.
رجوع به جانفرسای شود.
آه جانفرسا اگر در سینه نشکستی مرا
اینکه جان فرسودم از آه آسمان فرسودمی.
خاقانی.
رجوع به جانفرسای شود.