جانشین
[نِ] (نف مرکب) قائم مقام. (بهار عجم) (آنندراج). کسی که به نیابت از دیگری کاری انجام دهد مانند: وکیل، وصی، ولی، نایب، نائب مناب، خلیفه، ولی، بدل، عوض، قَفیّ. (منتهی الارب) :
بی باده دل ز سیر جهان وانمیشود
گل جانشین سبزهء مینا نمیشود.
کلیم (از بهار عجم).
غنچهء دل را ببوی یار در بر میکنم
این گره در رشتهء ما جانشین افتاده است.
صائب (از بهار عجم) (آنندراج).
|| نایب السلطنه. ولیعهد. || والی. حکمران: جانشین قفقاز؛ حکمران آن از جانب امپراطور روس. این کلمه با کردن و شدن صرف شود.
بی باده دل ز سیر جهان وانمیشود
گل جانشین سبزهء مینا نمیشود.
کلیم (از بهار عجم).
غنچهء دل را ببوی یار در بر میکنم
این گره در رشتهء ما جانشین افتاده است.
صائب (از بهار عجم) (آنندراج).
|| نایب السلطنه. ولیعهد. || والی. حکمران: جانشین قفقاز؛ حکمران آن از جانب امپراطور روس. این کلمه با کردن و شدن صرف شود.