جانباز
[جامْ] (نف مرکب) جان بازنده. کسی که با جان خود بازی کند و آنرا در معرض خطر اندازد. (ناظم الاطباء) :
هان ای دل خاقانی جان بازتری هر دم
در عشق چنین باید آن کس که سراندازد.
خاقانی.
در این میدان جانبازان اگر انصاف میخواهی
چو خاقانیت شیدائی نمی بینم نمی بینم.
خاقانی.
سرهای سراندازان در پای تو اولیتر
در سینهء جانبازان سودای تو اولیتر.خاقانی.
عاشقی بر خویشتن چون پیله گرد خویشتن
گر نه بر خود عاشقی جان باز چون پروانه باش.
سعدی.
نام و ننگ و دل و دین گر برود این مقدار
چیست تا در نظر عاشق جان باز آید؟
سعدی.
خامی و ساده دلی شیوهء جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار.حافظ.
بر سر بازار جانبازان منادی میکنند
بشنوید ای ساکنان کوی رندی بشنوید.
حافظ.
|| بی باک. دلیر. || ریسمان باز. || سوداگر اسب. (ناظم الاطباء). || نوعی شتر در تداول بلوچستان و اصل کلمهء جمازهء عربی همین کلمه است. (یادداشت مؤلف).
هان ای دل خاقانی جان بازتری هر دم
در عشق چنین باید آن کس که سراندازد.
خاقانی.
در این میدان جانبازان اگر انصاف میخواهی
چو خاقانیت شیدائی نمی بینم نمی بینم.
خاقانی.
سرهای سراندازان در پای تو اولیتر
در سینهء جانبازان سودای تو اولیتر.خاقانی.
عاشقی بر خویشتن چون پیله گرد خویشتن
گر نه بر خود عاشقی جان باز چون پروانه باش.
سعدی.
نام و ننگ و دل و دین گر برود این مقدار
چیست تا در نظر عاشق جان باز آید؟
سعدی.
خامی و ساده دلی شیوهء جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار.حافظ.
بر سر بازار جانبازان منادی میکنند
بشنوید ای ساکنان کوی رندی بشنوید.
حافظ.
|| بی باک. دلیر. || ریسمان باز. || سوداگر اسب. (ناظم الاطباء). || نوعی شتر در تداول بلوچستان و اصل کلمهء جمازهء عربی همین کلمه است. (یادداشت مؤلف).