جاریه
[یَ] (ع ص، اِ) تأنیث جاری. روان. رایجه. ساریه. نابعه. رونده. گذران. شونده. || کشتی. سفینه. ناو. (منتهی الارب) (ترجمان علامهء جرجانی). || ماری که از نوع افعی باشد. (اقرب الموارد). || نعمت خدا. (منتهی الارب). || دختر خرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || زن جوان. ج، جاریات، جَوار. (اقرب الموارد). ج، جواری. دختری که بسن بلوغ نرسیده. من النساء من لم تبلغ الحلم. || کنیزک. (مهذب الاسماء). اَمه. وصیفه. داه. دده :
ما را دهی از طبع خوش ماهان خوش حوران کش
چون داد سالار حبش مر مصطفی را جاریه.
منوچهری.
زانکه پیراهن بدستش عاریه ست
چون بدست آن نخاسی جاریه ست
جاریه پیش نخاسی سرسری است
در کف او از برای مشتری است.مولوی.
(منتهی الارب). || شمس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آفتاب. خور. مهر. خورشید. شارق. ذکاء. یوح. بیضاء. شرق. شر. لیو. غزاله. عجوز. مهات. تبیراء. الاهه. ابوقابوس. آف. چشمه. || آب روان. (غیاث اللغات).
- انهار جاریه؛ نهرهای روان.
-جاریه انسه؛ دختر خوش نفس.
-جاریه بنات اللحم؛ دختر فربه. جاریه مأرومه؛ دختر خردسال نیکو خلقت. (منتهی الارب).
-جاریه موتنفه الشباب؛ دختر خوش منظر بجوانی.
- سنت جاریه؛ عادت و رسم رایج.
-سنن جاریه؛ عادات متداول.
-صدقه جاریه؛ آنکه متصل و پیوسته باشد. (منتهی الارب).
ما را دهی از طبع خوش ماهان خوش حوران کش
چون داد سالار حبش مر مصطفی را جاریه.
منوچهری.
زانکه پیراهن بدستش عاریه ست
چون بدست آن نخاسی جاریه ست
جاریه پیش نخاسی سرسری است
در کف او از برای مشتری است.مولوی.
(منتهی الارب). || شمس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آفتاب. خور. مهر. خورشید. شارق. ذکاء. یوح. بیضاء. شرق. شر. لیو. غزاله. عجوز. مهات. تبیراء. الاهه. ابوقابوس. آف. چشمه. || آب روان. (غیاث اللغات).
- انهار جاریه؛ نهرهای روان.
-جاریه انسه؛ دختر خوش نفس.
-جاریه بنات اللحم؛ دختر فربه. جاریه مأرومه؛ دختر خردسال نیکو خلقت. (منتهی الارب).
-جاریه موتنفه الشباب؛ دختر خوش منظر بجوانی.
- سنت جاریه؛ عادت و رسم رایج.
-سنن جاریه؛ عادات متداول.
-صدقه جاریه؛ آنکه متصل و پیوسته باشد. (منتهی الارب).