مصفا
[مُ صَفْ فا] (ع ص) مصفی. تصفیه شده. پاک شده. پاکیزه گشته. (یادداشت مؤلف). پاک و صاف، چون شراب مصفا و عیش مصفا. (آنندراج). پاک. تمیز. پاکیزه. روشن. بی آلودگی. بی آلایش. عاری از آلودگیها و پلیدیها. بی شائبه :
تا زین جهان به صبر برون نایی
چون یابی آن جهان مصفا را؟ناصرخسرو.
آبی است جهان تیره و بس ژرف بدو در
زنهار که تیره نکنی جان مصفا.ناصرخسرو.
مرغ از شبستان حرم میوه ز بستان ارم
گردون ز دستان کرم شیر مصفا ریخته.
خاقانی.
گرانسایه زیر سبکروح بهتر
چو سنگ سیه زیر آب مصفا.خاقانی.
چو مریم سرفکنده ریزم از طعن
سرشکی چون دم عیسی مصفا.خاقانی.
هرآینه چون مرآت حکم از زنگار غرض و میل مصفاست واثقم که اگر تفحص بسزا رود همه حال برائت و ذمت من ظاهر گردد. (انوار سهیلی).
نیست به بزم زمانه عیش مصفا
شیشهء گردون می زلال ندارد.
شیخ العارفین (از آنندراج).
- مصفا شدن؛ پاک شدن. خالی شدن. تصفیه شدن. تهی گشتن :
خانه از موش تهی کی شود و باغ ز مار
مملکت از عدوی خرد مصفا نشود.
منوچهری.
- || صافی شدن. پاک و بی آلایش گشتن. پاکیزه شدن. بی آلایش گشتن :
با خصم گوی علم که بی خصمی
علمی نه پاک شد نه مصفا شد.ناصرخسرو.
- مصفا کردن دل (ضمیر)؛ پاکیزه نمودن. پاک ساختن. صافی گردانیدن. خالی ساختن از بدیها و پلیدیها :
بر گنج نشسته ست گرد حجت
جان کرده منقا و دل مصفا.ناصرخسرو.
بر آستان کعبه مصفا کنم ضمیر
زو نعت مصطفای مزکا برآورم.خاقانی.
- مصفا گردیدن (گشتن)؛ تصفیه شدن. پاک شدن. پالوده گشتن :
دگر ره چون مصفا گردد آن خون
وز او خون سپید آید به بیرون.؟
تا زین جهان به صبر برون نایی
چون یابی آن جهان مصفا را؟ناصرخسرو.
آبی است جهان تیره و بس ژرف بدو در
زنهار که تیره نکنی جان مصفا.ناصرخسرو.
مرغ از شبستان حرم میوه ز بستان ارم
گردون ز دستان کرم شیر مصفا ریخته.
خاقانی.
گرانسایه زیر سبکروح بهتر
چو سنگ سیه زیر آب مصفا.خاقانی.
چو مریم سرفکنده ریزم از طعن
سرشکی چون دم عیسی مصفا.خاقانی.
هرآینه چون مرآت حکم از زنگار غرض و میل مصفاست واثقم که اگر تفحص بسزا رود همه حال برائت و ذمت من ظاهر گردد. (انوار سهیلی).
نیست به بزم زمانه عیش مصفا
شیشهء گردون می زلال ندارد.
شیخ العارفین (از آنندراج).
- مصفا شدن؛ پاک شدن. خالی شدن. تصفیه شدن. تهی گشتن :
خانه از موش تهی کی شود و باغ ز مار
مملکت از عدوی خرد مصفا نشود.
منوچهری.
- || صافی شدن. پاک و بی آلایش گشتن. پاکیزه شدن. بی آلایش گشتن :
با خصم گوی علم که بی خصمی
علمی نه پاک شد نه مصفا شد.ناصرخسرو.
- مصفا کردن دل (ضمیر)؛ پاکیزه نمودن. پاک ساختن. صافی گردانیدن. خالی ساختن از بدیها و پلیدیها :
بر گنج نشسته ست گرد حجت
جان کرده منقا و دل مصفا.ناصرخسرو.
بر آستان کعبه مصفا کنم ضمیر
زو نعت مصطفای مزکا برآورم.خاقانی.
- مصفا گردیدن (گشتن)؛ تصفیه شدن. پاک شدن. پالوده گشتن :
دگر ره چون مصفا گردد آن خون
وز او خون سپید آید به بیرون.؟