جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه کلال: (تعداد کل: 5)
کلال
[کَ] (اِ) میان سر بود. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 115). تارک سر است که مابین فرق سر و پیشانی باشد. (برهان). تارک سر را گویند که بالاتر از پیشانی است. (انجمن آرا) (آنندراج). تارک سر. کلاک. (ناظم الاطباء). چکاد. هباک. میان سر. تار. فرق سر. (یادداشت به خط...
کلال
[کُ] (ص، اِ) کوزه گر. کاسه گر. یعنی شخصی که کوزه و کاسهء گلی و سفالی می سازد، و به عربی فخار گویند، و به زبان علمی هندوستان(1) هم کوزه گر را کلال می گویند. (برهان) (آنندراج). کوزه گر. (انجمن آرا). فخار. کوزه گر. کاسه گر. سفالگر. (ناظم الاطباء). سفال...
کلال
[کَ] (ع مص) مانده شدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج). رنجور و ناتوان گردیدن. (از اقرب الموارد). مانده شدن مردم و شتر. (تاج المصادر بیهقی). || کند گردیدن بینائی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). خیره شدن بصر. (المصادر زوزنی). || (اِمص) خستگی. (از اقرب الموارد). ماندگی. (بحر الجواهر). ماندگی...
کلال
[کِ] (ع اِ) جِ کِلَّه. رجوع به کِلَّه شود.
کلال
[کُ] (اِخ) ظاهراً نام بتی بوده است عرب را، چه در نامهای عرب «عبد کلال» است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).