کلال
[کَ] (ع مص) مانده شدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج). رنجور و ناتوان گردیدن. (از اقرب الموارد). مانده شدن مردم و شتر. (تاج المصادر بیهقی). || کند گردیدن بینائی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). خیره شدن بصر. (المصادر زوزنی). || (اِمص) خستگی. (از اقرب الموارد). ماندگی. (بحر الجواهر). ماندگی اعضا و خیره شدن چشم. (برهان). ماندگی اعضا و خیرگی و کندی. (غیاث). ماندگی و خستگی و تعب. (ناظم الاطباء) :
مانده به یمگان به میان جبال
نیستم از عجز و نه نیز از کلال.ناصرخسرو.
پس بکوشی و به آخر از کلال
خودبخود گوئی که العقل عقال.مولوی.
|| قلهء کوه. || ضعف و ناتوانی. || عیب خلقی و جبلی. || طفل یتیم بی پدر و مادر. || مرد بی اولاد. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس).
مانده به یمگان به میان جبال
نیستم از عجز و نه نیز از کلال.ناصرخسرو.
پس بکوشی و به آخر از کلال
خودبخود گوئی که العقل عقال.مولوی.
|| قلهء کوه. || ضعف و ناتوانی. || عیب خلقی و جبلی. || طفل یتیم بی پدر و مادر. || مرد بی اولاد. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس).