جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه کون: (تعداد کل: 7)
کون
[کُ وَ] (اِ) درخت پده را گویند و آن نوعی از بید باشد که بار و میوه ندهد و به عربی غرب خوانند. (برهان). درخت پده. (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). درخت پده که نوعی از بید است. (ناظم الاطباء). درخت پده. تَرَنگوت. (فرهنگ فارسی معین). || (ص) حیز و مخنث را...
کون
[کُ وِ] (ص) حیز و مخنث را گفته اند. (برهان). حیز و مخنث. (از فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء). هیز و مخنث را گویند. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج از جهانگیری). به ضم اول است و معنی مجازی است که در همین ماده تکرار شده. (حاشیهء برهان چ معین). رجوع به کون (معنی...
کون
[کَ وَ] (اِ) درختی است خاردار و ساق آن بی خار. صاحب مخزن الادویه گفته به فارسی آن را کُم گویند و به شیرازی بالش عاشقان خوانند به سبب درشتی خارهای آن و به عربی آن را قتاده و شجره القدس نامند. (آنندراج). و رجوع به گَوَن شود.
کون
(اِ) سرین و جفته و نشستنگاه باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سرین. نشستنگاه. مقعد. در پزشکی، نشیمنگاه و در حقیقت ناحیهء سرینی است و مخرج در فرورفتگی منطقهء عضلات سرینی چپ و راست قرار دارد. (فرهنگ فارسی معین). وجعاء. وَرب. وَربه. مِنثَجه. وَبّاعه. وَبّاغه. عَفّاقه. عُضارِ طِیّ. عَزلاءه. عِزمه. ام...
کون
[کَ] (ع مص) بودن. (ترجمان القرآن) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بودن و هست شدن، و کِیان و کینونه مثل آن است. (منتهی الارب). کان الشی ء کوناً و کیاناً و کینونه؛ حادث شد آن شی ء و پدید آمد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بودن و هست شدن ... و...
کون
[کَ] (ع اِمص، اِ) هستی و وجود. (ناظم الاطباء). بود. هستی. وجود. (فرهنگ فارسی معین). بوش. هستی. وجود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ... هزار سال خدای را سجده کرد، او را صالح نام کردند و همچنین بر هر آسمانی... او را نامی کردند تا بر همه کون بگردید...