جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه کرسی: (تعداد کل: 5)
کرسی
[کَ] (اِخ) دهی است به طبریّه و در آن ده عیسی علیه السلام حواریون را فراهم آورد و در اطراف و نواحی روانه فرمود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از معجم البلدان).
کرسی
[کَ] (اِخ) دهی است در ناحیهء تته رستاق از نواحی نور مازندران. (سفرنامهء مازندران رابینو ص 111 و ترجمهء آن ص 150).
کرسی
[کُ سی ی] (ع اِ) تخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سریر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چیزی از چوب که بر آن نشینند. ج، کَرسی، کَراسیّ. و در کلیات است که کرسی چیزی است که بر آن نشینند و از مقعد قاعد برتر نباشد. (از اقرب الموارد). || علم و...
کرسی
[کُ] (ع اِ) تخت کوچک. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (یادداشت مؤلف). || تخت. عرش. سریر. اورنگ. (ناظم الاطباء). گاه. (مهذب الاسماء) :
همان روز گفتی که نرسی نبود
ورا تاج و دیهیم و کرسی نبود.فردوسی.
یا کسی دیگر مر او را برکشید
آنکه کرسی اوست چرخ ثابتات.
ناصرخسرو.
- به کرسی نشاندن حرف را؛ مقصود...
همان روز گفتی که نرسی نبود
ورا تاج و دیهیم و کرسی نبود.فردوسی.
یا کسی دیگر مر او را برکشید
آنکه کرسی اوست چرخ ثابتات.
ناصرخسرو.
- به کرسی نشاندن حرف را؛ مقصود...
کرسی
[کُ] (اِخ) دهی است از ناحیه تته رستاق بخش نور شهرستان آمل. کوهستانی و سردسیر است و 430 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به ترجمهء سفرنامهء مازندران رابینو ص 150 شود.