جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه کازرونی: (تعداد کل: 11)
کازرونی
[زِ نی ی] (ص نسبی) منسوب به کازرون. رجوع به کازرون شود.
کازرونی
[زِ] (اِ) کازرونیه. قسمی بورانی از بادنجان و فرقش اینکه در کازرونی بادنجان را قطعه قطعه کنند بر خلاف بورانی.
کازرونی
[زِ] (اِخ) ابواسحاق ابراهیم بن شهریار کازرونی در روز یکشنبه پانزدهم رمضان سال 532 ه . ق. در شمال کازرون در خانه ای که پس از مرگ پدر به برادرش حسین بن شهریار رسید زاده شد. پدر و مادرش،هر دو، اسلام آورده بودند. جدش که زادانفرخ نام داشت و پدر...
کازرونی
[زِ] (اِخ) ابوالفضل قرشی صدیقی. رجوع به ابوالفضل... شود.
کازرونی
[زِ] (اِخ) امام عفیف الدین. او راست کتاب اربعین. کشف الظنون.
کازرونی
[زِ] (اِخ) سدیدالدین. از علماء قرن هشتم هجری. او راست: الشرح المغنی. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1539).
کازرونی
[زِ] (اِخ) سعدالدین. محدث است. (تاریخ گزیده، فهرست ص 215).
کازرونی
[زِ] (اِخ) ابوالعباس احمدبن عبدالله بن احمد. وی در اهواز فرود آمد و بشیراز وارد شد و در این شهر از حفظ خود حدیث گفت و گفت آنچه نوشته از بین رفته است و او احادیث را حفظ داشت. از او ابوعبدالله محمد بن عبدالعزیز الشیرازی الحافظ حدیث شنید. وی...
کازرونی
[زِ] (اِخ) ابوبکر محمد بن ابراهیم بن محمد بن مهردویه، معروف به نهرون (؟). وی از مردم کازرون بود و به عراق و مکه سفر کرد و در مکه از ابوالحسن احمدبن ابراهیم بن فراس النفسی و در بصره از ابابکر احمدبن یعقوب الطاعی و جماعتی غیر از این دو...
کازرونی
[زِ] (اِخ) ابوعمر عبدالملک بن علی بن عبدالله بن عمر. وی از ابدال و مستجاب الدعوه بود. سفر کرد و از ابی مسلم ابراهیم بن عبدالله الکجی البصری و جماعتی از اهل عراق حدیث نوشت. مردی ثقه و نبیل و زاهد بود. جماعتی از اهل شیراز نزد او رفتند. از...