جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه پیه: (تعداد کل: 3)
پیه
(اِ) شحم. پِهْ. وزد. پی. حمیش. چربوی گذاختهء حیوان. چربوی گوسفند و دیگر جانوران. چیزی سپید که بر گوشت مانند روغن منجمد میباشد و آنرا به عرف چربی گویند. (غیاث). قسمی چربی که در بعض اعضاء حیوان است چون چربوی چادرپیه و چربوی روی کلیتین و غیره. عتق. ربح. رادفه....
پیه
[پَ یَ / یِ] (اِ) آرد جو بریان کرده. پست جو بریان کرده. قاووت. قاووت که از آرد جو برشته کنند. نوعی قاووت که مازندرانیان از آرد جو بوداده کنند.
پیه
[پَ یَ / یِ] (ص) تابع و پیرو. (برهان).