جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه پربار: (تعداد کل: 2)
پربار
[پُ] (ص مرکب) (درخت...) بسیاربار. بسیارمیوه. مقابل کم بار :
تا بگفتاری پربار یکی نخلی
چون بفعل آئی پرخار مغیلانی.ناصرخسرو.
|| که شار و غِش بسیار دارد (زر و سیم و غیره).
تا بگفتاری پربار یکی نخلی
چون بفعل آئی پرخار مغیلانی.ناصرخسرو.
|| که شار و غِش بسیار دارد (زر و سیم و غیره).
پربار
[پَ] (اِ) خانهء تابستانی. (برهان). پروار. پربال. پَرباره. پرباله. (شعوری). پرواره. فروار. فرواره. فروال. فرواله. بالاخانه. غرفه.