[پَ] (اِ، ص) رجوع به پخس شود.
[پَ] (ص) پهن. پخت. (فرهنگ فارسی معین). || پراکنده. پاشیده.
- پخش شدن؛ با زمین هموار شدن. خرد شدن :
ز تیغش همی لعل شد باد و گرد
ز گرزش همی پخش شد اسب و مرد.
اسدی.
و در فرهنگها به کلمهء پخش مطلق، معانی ذیل را داده اند: پژمرده. بی آب. (برهان). پژمرده و...