جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه پاسی: (تعداد کل: 4)
پاسی
(اِخ)(1) بلوکی از ساووآی علیا در ناحیهء بن ویل. دارای 4442 تن سکنه و ایستگاه هواشناسی دارد.
(1) - Passy.
(1) - Passy.
پاسی
(اِخ)(1) بلوکی از ناحیهء قدیم پاریس که در سال 1860م./1276 ه . ق. ضمیمهء پاریس شد.
(1) - Passy.
(1) - Passy.
پاسی
(اِخ)(1) فردریک. برادرزادهء هی پولیت پاسی از دانشمندان اقتصاد فرانسه، مولد بسال 1822م./1237 ه . ق. در پاریس و وفات در سنهء 1912م./1330 ه . ق. وی یکی از طرفداران جدّی صلح است.
(1) - Passy, Frederic.
(1) - Passy, Frederic.
پاسی
(اِخ)(1) هیپولیت فی لیبر. عالم اقتصادی از مردم فرانسه. یکی از حامیان تجارت آزاد. مولد او بسال 1793م./1207 ه . ق. در گارش و وفات در سنهء 1880م./1297 ه . ق.
(1) - Passy, Hippolyte-Philibert.
(1) - Passy, Hippolyte-Philibert.