جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه پاس: (تعداد کل: 2)
پاس
(اِ) حَرَس. حراست. نگاهبانی. نگهبانی. نگاهداری :
دلیر و خردمند و هشیار باش
بپاس اندرون سخت بیدار باش.فردوسی.
تو کرپاس را دین یزدان شناس
کشنده چهار آمد از بهر پاس.
فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1599).
بهر پاس است مار بر سر گنج
نز پی آنکه گیرد از وی خنج.سنائی.
ای برسم دولت از آغاز دوران داشته
طارم قدر...
دلیر و خردمند و هشیار باش
بپاس اندرون سخت بیدار باش.فردوسی.
تو کرپاس را دین یزدان شناس
کشنده چهار آمد از بهر پاس.
فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1599).
بهر پاس است مار بر سر گنج
نز پی آنکه گیرد از وی خنج.سنائی.
ای برسم دولت از آغاز دوران داشته
طارم قدر...
پاس
[سُ] (اِخ)(1) شهری مستحکم به باویر بر ساحل دانوب با 24000 تن سکنه و آن مرکز روحانیت و دارای صنعت فلزسازی و مرکز تجارت نمک است.
(1) - Passau.
(1) - Passau.