جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه وخش: (تعداد کل: 5)
وخش
[وَ] (ع ص، اِ) هیچکاره و ردی از هرچیزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مردم فرومایهء کمینهء بی اعتبار. (منتهی الارب). فرومایگان. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است، و تثنیهء آن می آید و گاهی جمع آن اوخاش و وِخاش آید....
وخش
[وَ] (اِ) ابتداء و آغاز. (انجمن آرا) (آنندراج). آغاز و ابتداء. (برهان)(1) (ناظم الاطباء). || کشف و الهام.(2) وحی. فرتاب. (غیاث اللغات) (آنندراج). پرتو بزرگی که خدای تعالی بر دل پیغمبران تابد. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به وخشور شود.
(1) - برساختهء دساتیر. (فرهنگ دساتیر ص273).
(2) - وخش vaxshدر ایرانی میانه...
(1) - برساختهء دساتیر. (فرهنگ دساتیر ص273).
(2) - وخش vaxshدر ایرانی میانه...
وخش
[وَ] (اِخ) نام شهری است از ولایت بدخشان و ختلان. (برهان). شهری است به ماوراءالنهر (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) در کنار جیحون. (یسنا). از ولایت ختلان. (غیاث اللغات). در ترکستان. (حاشیهء فرهنگ اسدی). از اعمال بلخ از ختلان و آن شهری پهناور است بر کنار جیحون، بسیارنعمت و خوش هوا....
وخش
[وَ خَ] (اِ) نام مرضی است که بهائم را باشد. (غیاث اللغات از لطایف و سروری). || بیماریی است که اسب را در پای میشود. (غیاث اللغات). مرضی و علتی که در دست و پای دواب پیدا شود و لنگ میشوند. (انجمن آرا). بیماریی در دست و پای ستور که...
وخش
[وَ خِ] (اِ) رجوع به وخش شود.