جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه وحید: (تعداد کل: 4)
وحید
[وَ] (ع ص) تک. (یادداشت مرحوم دهخدا). فرد و منفرد. (ناظم الاطباء). تنها و یگانه. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). یگانه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). یکتا. (آنندراج) (غیاث اللغات) (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل بن علی) : از برکت درویشان محروم نماندم اگر چه وحید ماندم. (گلستان سعدی).
- وحیدالدین؛ یگانه در...
- وحیدالدین؛ یگانه در...
وحید
[وَ] (اِخ) یا وحیدالدین. پسر عموی خاقانی شاعر است :
جان عطارد از تپش خاطر وجید
چونان بسوخت کز فلک آبی نماندش.
جان وحید را به فلک برد ذوالجلال
تا هم فلک بجای عطارد نشاندش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 892)
چون من خطر زدم به فراق از پی وحید
جان از پی وحید برآمد بدان خطر.خاقانی.
وحید...
جان عطارد از تپش خاطر وجید
چونان بسوخت کز فلک آبی نماندش.
جان وحید را به فلک برد ذوالجلال
تا هم فلک بجای عطارد نشاندش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 892)
چون من خطر زدم به فراق از پی وحید
جان از پی وحید برآمد بدان خطر.خاقانی.
وحید...
وحید
[] (اِ) مالاون مالس. اسدالارض.(1)(یادداشت مرحوم دهخدا). || به لغت مغربی مازریون است. رجوع به فهرست مخزن الادویه شود.
(1) - Chameleonnair.
(1) - Chameleonnair.
وحید
[وُ حِیْ یِ] (اِخ) دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در دشت و گرمسیر است. سکنهء آن 200 تن و آب آن از چاه تأمین می شود. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین از طایفهء حمید هستند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج6).