جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه همای: (تعداد کل: 9)
همای
[هُ] (اِ) مرغی است که او را مبارک دارند و چون پیدا شود مردم به تفأل در زیر سایهء او روند. (صحاح الفرس). مرغی است معروف و مشهور که استخوان خورد. (برهان). هما :
به هامون کشیدند پرده سرای
درفشی کجا پیکرش بُد همای.فردوسی.
همای سپهری بگسترد پر
همی بر سرش داشت سایه ز...
به هامون کشیدند پرده سرای
درفشی کجا پیکرش بُد همای.فردوسی.
همای سپهری بگسترد پر
همی بر سرش داشت سایه ز...
همای
[هَ] (اِ) گردون بازی اطفال را گویند یعنی چرخی سازند از چوب و خلاشه و در کنار آب روان نصب کنند تا آب بر آن خورده آن را به گردش درآورد. (برهان).
همای
[هُ] (اِخ) نام یکی از خواهران اسفندیار است که ارجاسپ او را اسیر کرده در قلعهء رویین دژ نگه داشته بود. (برهان) :
که هرکز میانه نهد پیش، پای
مر او را دهم دختر خود همای.فردوسی.
که هرکز میانه نهد پیش، پای
مر او را دهم دختر خود همای.فردوسی.
همای
[هُ] (اِخ) نام دختر بهمن که در حبالهء نکاح پدر خود بود. (برهان). همای آزاد. رجوع به همای آزاد شود.
همای
[هُ] (اِخ) نام پادشاه زاده ای که به همایون عاشق بود، و قصهء همای و همایون مشهور است. (برهان). رجوع به منظومهء همای و همایون اثر خواجوی کرمانی شود.
همای
[هُ] (اِخ) نام قیصر روم که زن بهرام گور بوده است. (برهان) :
از فرنگیس و کتایون و همای
باستان را نام و آوا دیده ام.خاقانی.
دختر قیصر همایون رای
هم همایون و هم به نام همای.نظامی.
از فرنگیس و کتایون و همای
باستان را نام و آوا دیده ام.خاقانی.
دختر قیصر همایون رای
هم همایون و هم به نام همای.نظامی.
همای
[هُ] (اِخ) نام موبد بهرام گور. (یادداشت مؤلف) (فهرست ولف) :
ز ایران بیامد خجسته همای
خود و نامداران پاکیزه رای.فردوسی.
ز ایران بیامد خجسته همای
خود و نامداران پاکیزه رای.فردوسی.
همای
[هُ] (اِخ) دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر که 562 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله و سردرختی است. شامل دو قسمت همای بالا و همای پائین است. همای بالا 221 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج4).
همای
[هُ] (اِخ) دهی است از بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که 459 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و خرماست. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج8).