جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه هبل: (تعداد کل: 11)
هبل
[هَ بَ] (ع مص) گم کردن مادر فرزند را و بی فرزند شدن: هبلته امه هبلا؛ گم کرد او را مادر وی و بی فرزند شد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (تاج العروس) :
و الناس من یلق خیراً قائلون له
مایشتهی و لام المخطی ء الهبل.
(از تاج...
و الناس من یلق خیراً قائلون له
مایشتهی و لام المخطی ء الهبل.
(از تاج...
هبل
[هَ بَ] (ع اِ) شأن. (اقرب الموارد): اهتبل هبلک؛ علیک بشأنک؛ یعنی لازم بگیر درستی حال خود را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)؛ به صیغهء امر یعنی لازم بگیر درستی حال و شأن خود را. (ناظم الاطباء).
هبل
[هَ بِ] (ع ص) گرگ حیله گر. محتال. (اقرب الموارد): ذئب هبل؛ گرگ فریبنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
هبل
[هُ] (ع ص، اِ) جِ اهبل و هبلاء. (معجم متن اللغه). رجوع به اهبل و هبلاء شود.
هبل
[هِ بِ] (ع ص) کلانسال گران سنگ از مردم و از شتر و از شترمرغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیر و فربه از مردم و شتر و شترمرغ. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس). در بعضی از فرهنگها به تشدید «لام» آمده است. ذوالرمه گوید:
هبل الی عشرین وفقا یشله
الیهن...
هبل الی عشرین وفقا یشله
الیهن...
هبل
[هِ بَل ل] (ع ص) مرد بزرگ جثه. || مرد درازبالا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (تاج العروس). ابن اعرابی گوید:
انا ابونعامه الشیخ الهبل
انا الذی ولدت فی اخری الابل.
انا ابونعامه الشیخ الهبل
انا الذی ولدت فی اخری الابل.
هبل
[هِ بِل ل] (ع ص) مرد بزرگ جثه. || مرد بلندبالا. (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). || (اِ) درختی است. (اقرب الموارد) (تاج العروس). در معجم متن اللغه به فتح «باء» آمده است.
هبل
[هُ بَ] (اِخ) نام بتی که در کعبه بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بتی بود مر قریش را در کعبه. (معجم متن اللغه). نام بتی است که در زمان جاهلیت، دو قبیله از عرب یعنی بنی کنانه و قریش آن را پرستش میکردند. مجسمهء این بت به صورت...
هبل
[هُ بَ] (اِخ) ابن عامربن بکربن عامر الاکبربن اوس الکلبی. از شعرای معروف دورهء جاهلیت بود. از اوست:
عشیه تکبو الخیل فی قصد القنا
و تنزع من لباتها تزعف الدما
اذا کظهن الطعن من کل جانب
کظمن فمایشکون الاتحمحما
بمعترک ضنک المکر کانما
یساق به الابطال صاباً و علقما.
و نیز او راست:
و روجه مغیار وصلت بوجره
عجرت...
عشیه تکبو الخیل فی قصد القنا
و تنزع من لباتها تزعف الدما
اذا کظهن الطعن من کل جانب
کظمن فمایشکون الاتحمحما
بمعترک ضنک المکر کانما
یساق به الابطال صاباً و علقما.
و نیز او راست:
و روجه مغیار وصلت بوجره
عجرت...
هبل
[هَ بَ] (اِخ) حسن بن علی بن جابرالهبل الیمنی. رجوع به حسن بن علی بن جابر و حسن هبل شود.