جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه نورالله: (تعداد کل: 7)
نورالله
[رُ لْ لاه] (اِخ) ابن شریف الدین عبدالله شوشتری رجوع به قاضی نورالله شوشتری و نیز رجوع به الاعلام زرکلی ج 9 ص 30 و شهداءالفضیله ص 171 و امل الَامل، ذیل منهج المقال ص 152 و روضات الجنات ص 730 و الذریعه ج 1 ص 391 و ج 2...
نورالله
[رُ لْ لاه] (اِخ) (میرزا) اصفهانی، متخلص به ضیاء رجوع به ضیاء اصفهانی شود.
نورالله
[رُلْ لاه] (اِخ) (میرزا) اصفهانی، متخلص به نور از شاعران عهد شاه عباس اول صفوی است او راست: با خیال گلرخی سر در کفن خواهیم کرد تا قیامت عیش در یک پیرهن خواهیم کرد نه مروت است ما را به مراد دل رساندن که هزار ناامیدی به امید ما نشسته...
نورالله
[رُلْ لاه] (اِخ) رازی (امیر)، متخلص به نور از شاعران قرن دهم هجری است وی در عهد شاه طهماسب می زیست و متولی مزار حضرت عبدالعظیم در شهرری بود او راست: دست رقیب داشت به دست آن نگار مست خندان ز من گذشت و مرا گریه داد دست (از صبح...
نورالله
[رُلْ لاه] (اِخ) ساوه ای (قاضی)، متخلص به نور از شاعران قرن نهم هجری است او راست: دردا که ندارد خبر آن سیم بر از من ( من بی خبر از خویشم و او بی خبر از من (از فرهنگ سخنوران) (صبح گلشن ص 557.
نورالله
ظرافت و مزاح بر » [رُلْ لاه] (اِخ) هروی (مولانا)، متخلص به نور از شاعران قرن دهم هجری است به روایت مؤلف صبح گلشن او راست: نقد جان را فدای لاله عذاری نساختم (؟) ای روی « مزاج غالب داشته و و به شیمهء خوش طبعی نقد جان عزیز باخت...
نورالله
[رُلْ لاه] (اِخ) نصر پوری از پارسی گویان هند است او راست: پیچ و تاب درد من بر گوش دریا گر خورد موج نتواند که بیند روی دریا بازپس رجوع به مقالات الشعراء ص 821 و فرهنگ سخنوران شود.