جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مکاس: (تعداد کل: 4)
مکاس
[مِ] (ع مص) کم کردن در ثمن. (منتهی الارب). بخیلی کردن در بیع با کسی و پایین آوردن قیمت و کم کردن آن و گویند مکاس مغالبه بین خریدار و فروشنده است و این چنان است که صاحب کالا از خریدار قیمتی بخواهد و او پیوسته به وی مراجعه کند...
مکاس
[مُ] (اِ) نهایت تأکید و مبالغه کردن را گویند در کاری و معامله ای و طلبی که پیش کسی باشد و آن را به عربی استقصا خوانند. (برهان). نهایت تأکید و مبالغه در کاری و ابرام و تقاضا. (ناظم الاطباء). در فرهنگ انجمن آرای ناصری نوشته که مکاس و مکیس...
مکاس
[مَکْ کا] (ع ص) باژستان. (مهذب الاسماء). آنکه مالی به عنوان باج ستاند. ماکس. (از اقرب الموارد). باژبان. (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). باج گیر. خراج گیر. باج دار. گمرکچی. عشار. راهدار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مُکاس شود. || تحصیلدار مالیات و مقاطعه کنندهء وصول...
مکاس
[مَ] (ع اِ) (از «ک وس») جای حلقه شدن مار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).