جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مفرش: (تعداد کل: 4)
مفرش
[مَ رَ] (ع اِ) هرچه بگسترانند. ج، مفارش. (مهذب الاسماء). گستردنی. ج، مفارش. (منتهی الارب). چیز گستردنی. (ناظم الاطباء). فرش. (غیاث) (آنندراج) :
نوبهاران مفرش صدرنگ پوشد تا مگر
دوستی از دوستان خواجه بوطاهر شود.
منوچهری.
مجلس به باغ باید بردن که باغ را
مفرش کنون ز گوهر و مسند ز ند بود.
منوچهری (دیوان چ...
نوبهاران مفرش صدرنگ پوشد تا مگر
دوستی از دوستان خواجه بوطاهر شود.
منوچهری.
مجلس به باغ باید بردن که باغ را
مفرش کنون ز گوهر و مسند ز ند بود.
منوچهری (دیوان چ...
مفرش
[مِ رَ] (ع اِ) چیزی است مانند شادگونه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چیزی که بگسترند و بر آن خوابند. (از المنجد). و رجوع مدخل قبل شود.
مفرش
[مُ فَرْ رِ] (ع ص) کشت برگ گسترده. (منتهی الارب) (آنندراج). کشت برگ گسترده بر زمین. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه فرش می گستراند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). || آنکه سنگفرش می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
مفرش
[مُ فَرْ رَ / مُ فَرْ رِ](1) (ع ص) جمل مفرش؛ شتر بی کوهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از المنجد).
(1) - ضبط دوم فقط از اقرب الموارد است.
(1) - ضبط دوم فقط از اقرب الموارد است.