جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه معوق: (تعداد کل: 3)
معوق
[مُ عَوْ وَ] (ع ص) بر درنگ داشته شده و بازداشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). بازداشته شده و دربندداشته شده. (غیاث) (آنندراج). || تعویق شده و درنگ شده. (ناظم الاطباء). پس افتاده. به دیری کشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معوق گذاشتن؛ به تعویق انداختن. به عقب انداختن.
- معوق...
- معوق گذاشتن؛ به تعویق انداختن. به عقب انداختن.
- معوق...
معوق
[مُ عَوْ وِ] (ع ص) درنگ کننده. (منتهی الارب) (آنندراج). درنگ کننده در کارها. (ناظم الاطباء). بازدارنده. دیرکشاننده. سپوزکار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
معوق
[مُعْ وِ] (ع ص) مرد خوابناک سرجنبان. || گرسنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).