جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه معلی: (تعداد کل: 13)
معلی
[مُ عَلْ لی] (ع ص) بلندکننده و افرازنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعلیه شود. || آنکه به جانب راست ناقه و گوسپند به دوشیدن آید. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه از جانب راست، گوسپند و ماده شتر را بدوشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معلی
[مُ عَلْ لا] (ع ص) بلند. (آنندراج). بلند کرده و برافراشته. بلند و رفیع. معلا. (ناظم الاطباء). و رجوع به معلا شود. || بزرگ. (آنندراج). بزرگ و بزرگ کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). بزرگ قدر: کربلای معلی. || (اِ) هفتم از تیر قمار. (منتهی الارب) (آنندراج). تیر هفتم قمار....
معلی
[مُ] (ع ص) بلندگرداننده و افرازنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || بر بلندی برآینده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اِعلاء شود.
معلی
[مُ لا] (ع مص) مصدر میمی است به معنی علو. ج، معالی. (غیاث، ذیل معالی) (آنندراج).
معلی
[مُ عَلْ لا] (اِخ) رجوع به ابوالحسن معلی بن زیاد الفردوسی شود.
معلی
[مُ عَلْ لا] (اِخ) رجوع به ابوالحسن معلی بن فضل شود.
معلی
[مُ عَلْ لا] (اِخ) رجوع به ابوالهیثم معلی بن اسد شود.
معلی
[مُ عَلْ لا] (اِخ) رجوع ابوالیمان معلی بن راشد شود.
معلی
[مُ عَلْ لا] (اِخ) رجوع به ابوعبدالله معلی بن سلام دمشقی شود.
معلی
[مُ عَلْ لا] (اِخ) رجوع به ابویعلی معلی بن منصور شود.
معلی
[مُ عَلْ لا] (اِخ) رجوع به ابویعلی معلی بن مهدی شود.
معلی
[مُ عَلْ لا] (اِخ) ابن خُنَیْس بزاز کوفی از اصحاب امام جعفر صادق (ع) است. علمای رجال شیعه را در باب او اختلاف است. چنانکه بعضی او را موثق ندانسته اند و یا قدح کرده اند. لیکن شیخ طوسی در کتاب غیبت او را از ممدوحان شمرده است، و از...