جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مشوی: (تعداد کل: 6)
مشوی
[مَشْ وی ی](1) (ع ص) (از «ش وو») آنکه او را سنگ خطا کرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج العروس) (از ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد).
(1) - این ضبط از تاج العروس و منتهی الارب است، ولی در معجم متن اللغه و اقرب الموارد و محیط...
(1) - این ضبط از تاج العروس و منتهی الارب است، ولی در معجم متن اللغه و اقرب الموارد و محیط...
مشوی
[مَشْ وی ی] (ع ص) بریان کرده. (مهذب الاسماء). بریان. (غیاث) (آنندراج). بریان شده و برشته شده. (ناظم الاطباء). سرخ کرده. کباب. کباب کرده. برشته. بوداده. بریان. بریان کرده. بریان شده. حنیذ. کباب شده(1). (یادداشت مؤلف) : هلیلهء زرد یک درم و نیم، سقمونیای مشوی سه طسوج. (ذخیرهء خوارزمشاهی). رب...
مشوی
[مُشْ] (ع ص) آنکه گوشت را بریان میکند و آماده میکند برای پختن. (ناظم الاطباء).
مشوی
[مَشْ وی ی](1) (ع ص) (از «ش وو») آنکه او را سنگ خطا کرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج العروس) (از ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد).
(1) - این ضبط از تاج العروس و منتهی الارب است، ولی در معجم متن اللغه و اقرب الموارد و محیط...
(1) - این ضبط از تاج العروس و منتهی الارب است، ولی در معجم متن اللغه و اقرب الموارد و محیط...
مشوی
[مَشْ وی ی] (ع ص) بریان کرده. (مهذب الاسماء). بریان. (غیاث) (آنندراج). بریان شده و برشته شده. (ناظم الاطباء). سرخ کرده. کباب. کباب کرده. برشته. بوداده. بریان. بریان کرده. بریان شده. حنیذ. کباب شده(1). (یادداشت مؤلف) : هلیلهء زرد یک درم و نیم، سقمونیای مشوی سه طسوج. (ذخیرهء خوارزمشاهی). رب...
مشوی
[مُشْ] (ع ص) آنکه گوشت را بریان میکند و آماده میکند برای پختن. (ناظم الاطباء).