جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مشوق: (تعداد کل: 6)
مشوق
[مَ] (ع ص) به آرزو آورده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شائق. (آنندراج) (غیاث) :
کشتئی اندر غروبی یا شروق
که نه شایق ماند آنگه نه مشوق.مولوی.
|| عاشق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
کشتئی اندر غروبی یا شروق
که نه شایق ماند آنگه نه مشوق.مولوی.
|| عاشق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
مشوق
[مُ شَوْ وِ] (ع ص) به آرزو درآورنده کسی را. (غیاث) (آنندراج) (منتهی الارب). آنکه به آرزو و شوق آورد. (یادداشت مؤلف).
مشوق
[مُ شَوْ وَ] (ع ص) به آرزو درآورده شده. (غیاث) (آنندراج).
مشوق
[مَ] (ع ص) به آرزو آورده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شائق. (آنندراج) (غیاث) :
کشتئی اندر غروبی یا شروق
که نه شایق ماند آنگه نه مشوق.مولوی.
|| عاشق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
کشتئی اندر غروبی یا شروق
که نه شایق ماند آنگه نه مشوق.مولوی.
|| عاشق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
مشوق
[مُ شَوْ وِ] (ع ص) به آرزو درآورنده کسی را. (غیاث) (آنندراج) (منتهی الارب). آنکه به آرزو و شوق آورد. (یادداشت مؤلف).
مشوق
[مُ شَوْ وَ] (ع ص) به آرزو درآورده شده. (غیاث) (آنندراج).